ترک ملک عجم ببایدکرد از ملکالشعرا بهار قصیده 71
1. ترک ملک عجم ببایدکرد
رای ملک عدم بباید کرد
1. ترک ملک عجم ببایدکرد
رای ملک عدم بباید کرد
1. شکست دستی کز خامه بینگار آورد
نگارها ز سرکلک زرنگار آورد
1. ز رنج دستم گر آسمان نزار آورد
به دسترنجم صد گنج درکنار آورد
1. خانم آن نیست که جانانه و دلبر باشد
خانم آنست که باب دل شوهر باشد
1. جرم خورشید چوازحوت به برج بره شد
مجلس چاردهم ملعبه ومسخره شد
1. به روی روز چو از خون اثر پدید آمد
سپاه شب را روی ظفر پدید آمد
1. امسال شگفتی به کار آمد
کاسفند نرفته نوبهار آمد
1. دارد سرهنگ شهریار محمد
لطف به من، چون به یار غار محمد
1. ای دیو سپید پای در بند
ای گنبد گیتی ای دماوند
1. چیست آن گوهر که درد خسته درمان می کند؟
اصلش از خاکست و کار لعل و مرجان می کند
1. ویحک ای افراشته چرخ بلند
چند داری مر مرا زار و نژند
1. فروردین آمد، سپس بهمن و اسفند
ای ماه بدین مژده بر آذر فکن اسپند