29 اثر از قصاید ملک‌الشعرا بهار در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر قصاید ملک‌الشعرا بهار شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی
خانه / آثار ملک‌الشعرا بهار / قصاید ملک‌الشعرا بهار

قصاید ملک‌الشعرا بهار

1 شد وقت آنکه مرغ سحر نغمه سر کند گل با نسیم صبح‌، سر از خواب برکند

2 نرگس عروس وار خمیده به طرف جوی تا خویش را درآینه هر دم نظرکند

3 لاله گرفته جام عقیقین به زیر ابر تا با سرشگ ابر، لب خشک تر کند

4 وقتست تاکه نطفهٔ زندانی نبات زندان خاک بشکند و سر بدرکند

1 بهارا بهل تا گیاهی برآید درخشی ز ابر سیاهی برآید

2 درین تیرگی صبر کن شام غم را که از دامن شرق ماهی برآید

3 بمان تا درین ژرف یخ‌زار تیره به نیروی خورشید راهی برآید

4 وطن چاهسار است و بند عزیزان بمان تا عزیزی ز چاهی برآید

1 مکن حدیث سکندر که اندرین کشور «‌فسانه گشت وکهن شد حدیث اسکندر»

2 جوان چو آید باطل شود فسانهٔ پیر عیان چو آید ویران شود بنای خبر

3 خبرگزافه بود گوش برگزافه منه فسانه بافه بود در فسانه رنج مبر

4 خبر دهند که اسفندیار بر درگنگ چگونه برد سپاه وچگونه راند حشر

1 ای معشر خودخواه منافق به چه کارید؟ جزکشتن یاران موافق به چه کارید؟

2 ای جز ز عناد و حسد و تهمت و آزار بگسسته دل از جمله علایق به چه کارید؟

3 ای راست به مانند غراب و بچه خویش بر فکر بد خود شده عاشق‌، به چه کارید؟

4 ای بر سر هر ره که رود جانب مقصود گرد آمده و ساخته عایق به چه کارید؟

1 مرا داد گل پیشرس خبر که نوروزرسد هفتهٔ دگر

2 مرا گفت گذر کن سوی شمال که من نیز بدان‌جا کنم گذر

3 چو فارغ شوم از کار نیمروز شتابم به سوی ملک باختر

4 به لشکرگه اسفندیار نیو به دعوتگه زردشت نامور

1 نوروز و اورمزد و مه فرودین رسید خورشید از نشیب سوی اوج سر کشید

2 سال هزار و سیصد و هشت از میان برفت سال هزار و سیصد و نه از کران رسید

3 سالی دگر ز عمر من و تو به باد شد بگذشت هرچه بود، اگر تلخ اگر لذیذ

4 بگذشت بر توانگر و درویش هرچه بود از عیش و تلخ‌کامی، وز بیم و از امید

1 حق‌پرستان سلف‌، کاری نمایان کرده‌اند معبدی بر کوهسار از سنگ بنیان کرده‌اند

2 بیست پله برنهاده پیش ایوانی ز سنگ زیرش انباری برای آب باران کرده‌اند

3 پله‌ای دیگر نهادستند از سوی دگر از پی آمد شد خاصان مگر آن کرده‌اند

4 اندر آن‌بی‌آب وادی جای کشت و زیست نیست زین سبب پیداست کان را بهر یزدان کرده‌اند

1 شمسهٔ ملک سخن را تا افول آمد پدید جامهٔ شب شد سیاه و دیده مه شد سپید

2 چون صبوری آسمان دیگر نبیند در زمین زان که چون او در زمانه دیدهٔ گردون ندید

3 ماتم او دکهٔ فضل و ادب را در ببست وز غم او رخنه درکاخ هنر آمد پدید

4 زان که درکاخ هنر بودی وجود او عماد دکه فضل و ادب را نیز شخص اوکلید

1 در محرم اهل ری خود را دگرگون می‌کنند از زمین آه و فغان را زیب گردون می کنند

2 گاه عریان کشته با زنجیر می‌کوبند پشت گه کفن پوشیده فرق خویش پر خون می‌کنند

3 گاه بگشوده گریبان‌، روز تا شب سینه را در معابر با شرق دست‌، گلگون می کنند

4 گه به یاد تشنه کامان زمین کربلا جویبار دیده را از گریه جیحون می کنند

1 گشاده روی بهار، ای گشاده روی بهار شراب سرخ بخواه و نبید سرخ بیار

2 بهار آمد و سنبل برآمد از لب جوی به بوی زلف تو ای شمسهٔ بتان بهار

3 توازبهار فزونی بتا، به رنگ و به بوی خود اینکه گفتم از من بسی شگفت مدار

4 بهارگیتی روزی دو بیش خرم نیست بهار روی تو را خرمی بود هموار

آثار ملک‌الشعرا بهار

29 اثر از قصاید ملک‌الشعرا بهار در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر قصاید ملک‌الشعرا بهار شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی