در پایتخت ما بگشادند از ملکالشعرا بهار قصیده 152
1. در پایتخت ما بگشادند بخت گِل
شد پایتخت ما به صفت پای تخت گل
...
1. در پایتخت ما بگشادند بخت گِل
شد پایتخت ما به صفت پای تخت گل
...
1. همی چه گویی چندین چراست قالاقیل
به پیش این در و برگرد آن بلند نخیل
...
1. بزم طرب ساز و کن فراز در غم
سادهٔ زیبا بخواه و بادهٔ درغم
...
1. نهادم ز بهر عیادت قدم
به دولتسرای ولی النعم
...
1. پاییز به رغم نیّر اعظم
افراخت به باغ و بوستان پرچم
...
1. جلوه گر شد شب دوشین چو مه عید صیام
کرد از ابرو پیوسته اشارت سوی جام
...
1. رسید گاه بهار و گه سماع و مدام
کجایی ای صنم سرو قد سیم اندام
...
1. افتادهایم سخت به دام
در جنگ این گروه لئام
...
1. پیامی ز مژگان تر میفرستم
کتابی به خون جگر میفرستم
...
1. شنیدهام که یلی بود پهلوان رستم
کشیده سر ز مهابت بر آسمان رستم
...
1. ز بس در زمانه خمش زیستم
ندانند یاران که من کیستم
...
1. ز دلبر بوسهای تاوان گرفتم
پس از عمری خسارت جان گرفتم
...