1 باد بیاورد بوی مشک به شبگیر گوئی بگذشت از آن دو زلف گره گیر
2 شبگیر ار بگذرد نسیم بر آن زلف مشک فرازآورد نسیم به شبگیر
3 دانم تدبیرها بسی به همه کار لیک به عشق اندرون ندانم تدبیر
4 خلخ وکشمیر را به خیره ستایند آری کار جهان بود همه بر خیر
1 ای شوکت ای شکسته دل دوستان خویش بر جان عاشقان مزن از هجر خویش نیش
2 گر بنگری در آینهٔ قلب خویشتن بینی به خود ارادت یاران زپیش بیش
3 اوقات دوستان مکن از زهر عشوه تلخ قلب فسردگان مکن از نیش غمزه ریش
4 وصل تو داشت حوزهٔ ارباب ذوق جمع هجر تو کرد خاطر مجموعشان پریش
1 نگر به زلف و بنا گوش آن بت کشمیر یکی ز ساده پرند و یکی ز سوده عبیر
2 دو پیشه دارد بر جان و دل دو طرهٔ او یکی گذارد بند و یکی نهد زنجیر
3 شگفتم آید زان دل در آن بر سمین یکی به طبع حدید و یکی به لطف حریر
4 برمن آمد آراسته به هم رخ و زلف یکی چو لیله مظلم یکی چو بدر منیر
1 ای خامه دوتا شو و به خط مگذر وی نامه دژم شو و ز هم بر در
2 ای فکر، دگر به هیچ ره مگرای وی وهم دگر به هیچ سو مگذر
3 ای گوش، دگر حدیث کس مشنو وی دیده دگر به روی کس منگر
4 ای دست، عنان مکرمت درکش وی پای، طریق مردمی مسپر
1 چون پای خرد خرد نهادی به لالهزار خوبان بخند خندکشندت میان کار
2 زان خردخرد، خورده شوی در شکارشان کان خند خند، خندهٔ شیرست بر شکار
3 الوان رنگ رنگ فرو هشته از یمین خوبان طرفه طرفه، روان گشته از یسار
4 زان رنگ رنگ، رنگ شوی درخم فریب زان طرفه طرفه، طرفه درافتی به دام یار
1 بوستان بشکفت و بلبل برکشید از دل صفیر همچو چشم من گهرپالای شد ابر مطیر
2 بر نشاط روی گل وقت سپیدهدم به باغ فاخته آوای بم زد عندلیب آوای زیر
3 بوستان بشکفت چون رامشگه پروبز شاه سروبن برخاست چون بگشوده چتر اردشیر
4 ابر تیرافکن گشود از قطرهٔ باران خدنگ باد جوشن گرکشید از سیم، جوشن بر غدیر
1 بهشهر ری شدم از دشت خاور بدیدم کار ملک و کار کشور
2 بدیدم کشوری خالی ز مردم همه دیوان فتاده یک به دیگر
3 دگرگونه شده کار ولایت نه مهتر مانده بر جای و نه کهتر
4 نه دیوان مانده و نه کار دیوان نه لشکر مانده و نه میر لشکر
1 به بهارستان افتاد مرا دوش عبور جنتی دیدم بیحور و سراپای قصور
2 حوریان کرده رخ از فترت ایام دژم قصرها یافته از فرقت احباب فتور
3 سربسر یافته تبدیل به آیات عذاب آن کجا بوده سراپای پر از آیت نور
4 ساحتی کایتی از روز سعادت بودی گشته تاربکتر از تیرهشبان دیجور
1 باز به پا کرد نوبهار سرادق بلبل آمد خطیب و قمری ناطق
2 رایتی فرودین به باغ درآویخت پرچم سرخ از گلوی سبز سناجق
3 طبل زد از نیمروز لشکر نوروز وز حد مغرب گرفت تا حد مشرق
4 لشکر دی شد به کوهسار شمالی بست به هر مرز برف، راه مضایق
1 بربوده دلم چشم پر فنش وان عارض چون ماه روشنش
2 نسرینش رخ و سوسنش دو زلف من بندهٔ نسرین و سوسنش
3 عشقی است دگرگونه با ویم مهریست دگرگونه با منش
4 خاطر شده مفتون عارضش دیده شده حیران دیدنش