1 آن را که نگون است رایتش من هیچ نخواهم حمایتش
2 و آن دیو که این کار خواسته است دیوانه بخوانند، ملتش
3 این کشور تحتالحمایه نیست هم نیز برنجد زصحبتش
4 ملکی که ز جیحون و هیرمند تا دجله برآید مساحتش
1 مکن حدیث سکندر که اندرین کشور «فسانه گشت وکهن شد حدیث اسکندر»
2 جوان چو آید باطل شود فسانهٔ پیر عیان چو آید ویران شود بنای خبر
3 خبرگزافه بود گوش برگزافه منه فسانه بافه بود در فسانه رنج مبر
4 خبر دهند که اسفندیار بر درگنگ چگونه برد سپاه وچگونه راند حشر
1 حبذا از این نگارستان پر نقش و نگار خوشتر از بتخانهٔ چین و سرای نوبهار
2 صفحه اندر صفحه خرم چون بهشت اندر بهشت پرده اندر پرده رنگین چون بهار اندر بهار
3 نقشهای روم و یونان پیش نقشش ناتمام طرحهای چین و تبت ییش طرحش نابکار
4 حرکت از هر گوشه پیدا، صنعت از هرسو پدید فکر هر جانب نمایان، ذوق هر جا آشکار
1 انگور شد آبستن هان ای بچهٔ حور برخیز و به گهواره فکن بچهٔ انگور
2 آن بچهٔ نوزاده فروگیر که مادرش شش ماه فرو خفته درآغوش مه و هور
3 اکنون شده آبستن و برگردش هر روز چون قابلگان آمده یک قافله زنبور
4 این قابلگان قابلگی نیک ندانند هان خیز و ز بسترش یکایک را کن دور
1 روان شد لشگر آبان به طرف جوببار اندر نهاده سیمگون رایت به کتف کوهسار اندر
2 نهان شد دامن البرز در میغ و بخار اندر تو گویی گرد کُه بستند پولادین حصار اندر
3 چو بر بستان کفن پوشید برف تندبار اندر درخت سرو بر تن کرد رخت سوگوار اندر
4 درختان لرز لرزان در میان جویبار اندر به پای هر درختی برگها گشته نثار اندر
1 سنبل داری به گوشهٔ چمن اندر نرگس کاری به برگ یاسمن اندر
2 در عجبم زافریدگار، کزان روی لاله نشاند به شاخ نسترن اندر
3 ای صنم خوبرو به جان تو سوگند کم ز غم آتش زدی به جان وتن اندر
4 گاهی بی خویشتن شوم ز غم تو گاه به پیچم همی به خویشتن اندر
1 ایخوش آنساعت کهآید پیک جانان بیخبر گویدم بشتاب سوی عالم جان بیخبر
2 ایخوش آنساعت کهجام بیخودی ازدست دوست خواهم و گردم ز خواهشهای دوران بیخبر
3 تا خبر شد جانم از اسرار پنهان وجود گشتم از قیل و مقال کفر و ایمان بیخبر
4 در نهاد آدم خاکی خدا داندکه چیست هست از این راز نهان جبریل و شیطان بیخبر
1 ای خفته درین خاکدان رباط چون طفل فروبسته در قماط
2 تا چند نشینی به آب وتاب ای خواجه درین خاکدان رباط
3 زود است که بینی به جز کفن بیداد نبود هیچ در بساط
4 باله که گذشتن نشایدت روز دگر از روزن خیاط
1 جلوه گر شد شب دوشین چو مه عید صیام کرد از ابرو پیوسته اشارت سوی جام
2 یعنی ای باده کشان باده حلال است حلال یعنی ای دلشدگان روزه حرام است حرام
3 مه من نیز پی رؤیت فرخنده هلال همچو خورشید فراز آمد از خانه به بام
4 تا همی ابروی او دیدم من با مه نو هیچ نشناختم آیا مه نو هست کدام
1 ملک ایران سر بسر در انقلاب است ای ملک کشور جمشید و افریدون خرابست ای ملک
2 جنبشی با خاطر بیدار، کاندر ملک ما مسکنت بیدار و آسایش به خوابست ای ملک
3 قبضهٔ شمشیر شاهان عجم، در دست تست تاکی این تیغ مبارک در قرابست ای ملک
4 تا جوانی هست از شاهنشهی دریاب کام زانکه شاهی و جوانی دیریابست ای ملک