1 زهی به کعبه، شرافتفزای رکن و حطیم زهی مقام تو فخر مقام ابراهیم
2 زهی حریم تو چون کعبه لازمالاکرام زهی وجود تو چون قبله واجبالتعظیم
3 زهی بلندتر اندر همم ز چرخ بلند زهی عظیمتر اندر شرف ز عرش عظیم
4 زهی علی و نمایندهٔ تو هرچه علو زهی علیم و ستایندهٔ تو رب علیم
1 نوبهار و رسم او ناپایدار است ای حکیم گلشن طبع تو جاویدان بهار است ای حکیم
2 آن بهاری کاعتدالش ز آفتاب حکمت است از نسیم مهرگانی برکنار است ای حکیم
3 در بهار فضل و باغ معرفت جاوید زی زانکه خورشید تو در نصفالنهار است ای حکیم
4 نوبهار فرخ بلخ و بهارستان گنگ در برگلخانهٔ طبع تو خارست ای حکیم
1 چون غرهٔ افق ز شفق شد شقیق رنگ بر شاه روم تاختن آورد شاه زنگ
2 شب را ز روی، پرده برافتاد و رخ نهفت حور سپیدچهر، ز دیو سیاهرنگ
3 خورشید رخ نهفت و برآمد هلال عید خمیدهسر چو ابروی مهطلعتان شنگ
4 چون تازه بادرنگی سر زده ز شاخ وز برگ گشته پنهان نیمی ز بادرنگ
1 ما همه کودکان ایرانیم مادر خویش را نگهبانیم
2 همه از پشت کیقباد و جمیم همه از نسل پور دستانیم
3 زادهٔ کورش و هخامنشیم بچهٔ قارن و نریمانیم
4 پسر مهرداد و فرهادیم تیرهٔ اردشیر و ساسانیم
1 چون بدرید صبح پیراهن جلوه گر گشت فوجی از آهن
2 سپهی کز نهیب نیزهٔ او بردرد چرخ پیر پیراهن
3 لشگری کانعطاف خنجر وی بگسلاند ز کهکشان جوشن
4 چون برآید غریو، روز نبرد فوج آهن به جنبش آرد تن
1 روز بگذشت و شب تیره بگستردادیم مسند از حجره به ایوان فکن ای نیکندیم
2 بادهٔ روشن نیک است همه وقت و سماع ویژه اکنون که شب تیره بگسترد ادیم
3 گل اگر چند نمانده است فزون، لیک هنوز مادرگلبن از زادن ناگشته عقیم
4 گل آذریون رخشنده به شب بر سر شاخ من درو حیران چون در شجر نار، کلیم
1 در پایتخت ما بگشادند بخت گِل شد پایتخت ما به صفت پای تخت گل
2 خوشگلتر از شوارع ری نیست کاندروست صدگونه شکل هندسی از لخت لخت گل
3 هر گه ستور گام نهد از پی عبور بر گرد گامهاش بروید درخت گل
4 گر تختی از بلور نهی برکنار راه در نیم لحظهاش نشناسی ز تخت گل
1 تَمُرتاشا ز بیمهریت زارم زچونتودوستازخودشرمسارم
2 فرامش کردهای جاناکه عمریست تو را از جان و از دل دوستارم
3 حضور شه ز یاران غافلت کرد خصوص از من که یاری پایدارم
4 اگر تو دوستی رحمت به دشمن وگر خود دشمنی، منت گذارم
1 یکره از ری سوی لندن گذر ای پیک شمال بر ازین شهر بدان شهر یکی صورت حال
2 بحر اخضر چو فرو ربزد در تنگه مانش تنگهٔ مانش چو پیوندد با بحر شمال
3 کشوری بینی پر مردمی و حشمت و فر مردمی بینی آزاده و فرخنده خصال
4 از پی حفظ وطن کرده بپا رایت حرب وز ره پاس شرف بسته میان بهر قتال
1 تا بر زبر ری است جولانم فرسوده و مستمند و نالانم
2 هزلست مگر سطور اوراقم یاوه است مگر دلیل و برهانم
3 یا خود مردی ضعیف تدبیرم یا خود شخصی نحیف ارکانم
4 یا همچو گروه سفلگان هر روز از بهر دونان به کاخ دونانم