1 ای بر گل سوری زده از مشک سیه خال وز عود خط آراسته بر چینی تمثال
2 لعبت نبود چون تو دلآشوب و دلآوبز آهو نبود چون تو سیهچشم و سیهخال
3 ای دست نکویی به بناگوش تو زان زلف بنگاشته بی خامه بسی جیم و بسی دال
4 از جیم تو صد تاب و شکن بر قد عشاق وز دال تو صد بند و گره در دل ابدال
1 ز بس در زمانه خمش زیستم ندانند یاران که من کیستم
2 یکی چیستانم بنگشوده راز تو نشناسی آسان که من چیستم
3 به دم زنده کردم همی مردگان همانا که اعجاز عیسیستم
4 محل برترستم ز چارم سپهر اگر خویشتن مرد دعویستم
1 شنیدهام که یلی بود پهلوان رستم کشیده سر ز مهابت بر آسمان رستم
2 ستبر بازو و لاغر میان و سینه فراخ دو شاخ ریش فرو هشته تا میان رستم
3 نیاش سام و پدر زال و مام رودابه ز تخم گرشاسب مانده در جهان رستم
4 به کودکی سرپیل سپیدکفته به گرز سپس به دیو سپید آخته سنان رستم
1 برخیزم و زندگی ز سر گیرم وین رنج دل از میانه برگیرم
2 باران شوم و به کوه و در بارم اخگر شوم و به خشک و تر گیرم
3 یک ره سوی کشت نیشکر پویم کلکی ز ستاک نیشکر گیرم
4 زان نی شرری به پاکنم وز وی گیتی را جمله در شرر گیرم
1 بیا تا جهان را بهم برزنیم بدین خار و خس آتش اندر زنیم
2 بجز شک نیفزود از این درس و بحث همان به که آتش به دفتر زنیم
3 ره هفت دوزخ به پی بسپریم صف هشت جنت بهم برزنیم
4 زمان و مکان را قلم درکشیم قدم بر سر چرخ و اختر زنیم
1 پیامی ز مژگان تر میفرستم کتابی به خون جگر میفرستم
2 سوی آشنایان ملک محبت ز شهر غریبی خبر میفرستم
3 در اینجا جگر خستگانند افزون ز هر یک درود دگر میفرستم
4 درود فراوان سوی شاه خوبان ز درویش خونین جگر میفرستم
1 الا یا قیرگون گوهر درون بسّدین خرمن ز جرم تیرهات پیکر، ز نور پاک پیراهن
2 جدال و جنگ در باطن، سحرت و صلح در ظاهر جدال و جنگ تو پنهان، سکون و صلح تو معلن
3 ملهب، چون ز سیماب گدازیده یکی دوزخ مشعشع چون ز الماس تراشیده یکی معدن
4 یکی معدن که آن معدن بود بر آسمان پیدا یکی دوزخ، که آن دوزخ بود زیر فلک آون
1 زلفت از مشگ، خط آراید بر صفحهٔ سیم تا بدان، چشم تو را فتنه نماید تعلیم
2 فتنهآموزی مگذار بر آن زلف سیاه وآن خط مشگین مپسند برآن صفحهٔ سیم
3 روی تو ماهی سیم است بر او خط چه نهی کس به عمدا خط ننگارد بر ماهی سیم
4 وآن سیه چشم ترا فتنه نباید آموخت فتنهسازی نبود درخور بیمار و سقیم
1 ای حلقهٔ زلف تو پر شکن وی نرگس مست توصف شکن
2 از یک شکن طرهٔ دوتات بر جان و دل من دو صد شکن
3 ای زلف تو سررشتهٔ بلا وی چشم تو سر منشاء فتن
4 ای نور تو را شمس مکتسب وی لعل تو را شهد مرتهن
1 پاییز به رغم نیّر اعظم افراخت به باغ و بوستان پرچم
2 همچون گه امتحان یکی دژخیم در خشم و لبانش پر ز باد و دم
3 طفلان چمن ز هیبتش لرزان رخزرد و نژندچهر و بالاخم
4 هرکو پی امتحان فراز آید بیرون کندش ز بوستان در دم