29 اثر از قصاید ملک‌الشعرا بهار در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر قصاید ملک‌الشعرا بهار شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی
خانه / آثار ملک‌الشعرا بهار / قصاید ملک‌الشعرا بهار

قصاید ملک‌الشعرا بهار

1 دادم دو پسر خدای و سه دختر هر پنج بزاده از یکی مادر

2 هوشنگی و مامی و ملک دختی چارم پروانه مهرداد آخر

3 امید که زندگی کنند این پنج نه ‌چون دو پسر که ‌مرد و یک‌ دختر

4 هوشنگ به هشت سالگی باشد بالنده‌ و خوب‌روی و خوش مخبر

1 روزآدینه ببستیم زری رخت سفر بسپردیم ره دیلم و دریای خزر

2 بر بساطی بنشستیم سلیمان کردار که صبا خادم او بود و شمالش چاکر

3 به یکی پرش از دشت رسیدیم به کوه به دگر پرش از بحر گذشتیم به بر

4 رهبرما به سوی قاف یکی هدهد بود هدهدی‌غران چون شیر و دمان چون صرصر

1 شریر، قاضی و رهزن‌، امین و دزد، عسس‌! ازبن دیار بباید برون جهاند فرس‌؛

2 فتاده کارکسان با جماعتی که بوند همه عوان و همه خونی و همه ناکس‌!

3 زمام جمله سپرده هوس به چنگ هوی مهار جمله سپرده هوی به دست هوس‌!

4 .. .... ...... ................. که از نهیبش برخاست ناله از هرکس‌!

1 خوشست اکنون اگر جویی به آبسکون گذار اندر سوی مازندران تی و برگیری قرار اندر

2 گهی بر ساحل دریا بخوید و مرغزار اندر گهی بر طرف بابل رود با بوس و کنار اندر

3 گهی غلطیده درگردونه‌های برق‌سار اندر گهی بنشسته بر تازی کمیت راهوار اندر

4 خوشا مازندران ویژه پاییز و بهار اندر به خاصه طرف آبسکون بدان دریاکنار اندر

1 بوی خون ای باد ازطوس سوی یثرب بر با نبی برگو از تربت خونین پسر

2 عرضه کن بر وی‌، کز حالت فرزند غریب وان مصیبت‌ها، آیا بودت هیچ خبر؟

3 هیچ دانی که چه بودست غریبان را حال یا چه رفته است غریب‌الغربا را بر سر

4 چه کذشته است ز بدخواه‌، برآن پور غریب چه رسیده است ز بیداد، بر آن نور بصر

1 چیست آن جنبدهٔ والاگهر گوهرش از آب و آتش جسته فر

2 زادهٔ خورشید و هم‌پیمان خاک گاه چون مریخ و گاهی چون قمر

3 هر زمان رنگی پذیرد در جهان گه سیه‌، گه سرخ‌، گه رنگ دگر

4 جانورکردار، جنبانست و هست اندر او جان‌ها و خود ناجانور

1 ای زده زنار بر، ز مشک به رخسار جز تو که بر مه ز مشگ برزده زنار

2 زلف نگونسارکرده‌ای و ندانی کو دل خلقی ز خویش کرده نگون‌سار

3 روی تو تابنده ماه بر زبر سرو موی تو تابیده مشگ از برگلنار

4 چشم تو ترکی وکشوربش مسخر زلف تو دامی و عالمیش گرفتار

1 چیست آن سرو نارسیده به بار بردمیده ز ایزدی گلزار

2 در بهار است چون به گاه خزان در خزان است چون به گاه بهار

3 خود بود سروبن ولی بینی برسرش سروهای خوش‌رفتار

4 سرو را آب سرفرازکند وین خوداز آب پست گردد و زار

1 خمش مباش کنون کامد ای بهار، بهار سخن زلعبت چین وبت بهار، به آر

2 ز بی‌حقیقتی چرخ و بیوفایی دهر هزاردستان زد در میان باغ‌، هزار

3 چه گفت‌؟ گفت جهان رهزنی حرام‌خورست تو سر به عشوهٔ دهر حرام‌خوار، مخار

4 زمانه کشت ترا نارسیده می‌درود مکار تخم امل‌، در زمین این مکار

1 حدیث عهد و وفا شد فسانه درکشور زکس درستی عهد و وفا مجوی دگر

2 به کارنامهٔ من بین و نیک عبرت گیر که کارنامهٔ احرار هست پر ز عبر

3 من آن کسم که چهل ساله خدمتم باشد بر آسمان وطن ز آفتاب روشن‌تر

4 ز نظم و نثرکس ار پایه‌ور شدی بودی مرا به کنگرهٔ تاج آفتاب‌، مقر

آثار ملک‌الشعرا بهار

29 اثر از قصاید ملک‌الشعرا بهار در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر قصاید ملک‌الشعرا بهار شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی