1 دندان طمع کن که شود درد تو درمان بس درد که درمان شود از کندن دندان
2 دندان چو بفرساید و کاهد ز بنش گوشت ریم آرد و زان زاید جرثومه فراوان
3 جرثومه گهخایش، در لقمه درآید واندر عمل هضم، پدید آرد نقصان
4 وانگاه جهد در دوران دم و گردد بس درد در اندام پدید از اثر آن
1 روزی رسد که آید پیکی ز هندوان گوید دهید مژده که آمد خدایگان
2 با فر اورمزد، چو خورشید بردمید بهرامشاه کیزاد، ارمزد هندوان
3 پویان به پیش لشکر او پیلها هزار بر پیلسر، یکایک بنشسته پیلبان
4 اسپهبدان برند همی پیش لشکرش آراسته درفش به آیین خسروان
1 دردا که دور کرد مرا چرخ بیامان ناکرده جرم، از زن و فرزند و خانمان
2 قانع شدم به عزلت و عزلت ز من رمید بر هرچه دل نهی ز تو بیشک شود رمان
3 بگریختم به عزلت از بیم حبس و رنج هرچند بود عزلت با حبس توأمان
4 گفتم مگر به برکت این انزوا شوم از یاد مردم و برم از کید خصم، جان
1 ای صبا رو به جانب تهران دوستان را ز من سلام رسان
2 دوست گفتم زگفت خود خجلم دوستی رخت بست از طهران
3 همه مانند کبک در دی ماه کرده سرها به زبر برف نهان
4 همه بیمعنیاند و ظاهرساز همه دلمردهاند و چربزبان
1 ای کسروی ای سفیه نادان سرگشته تیه بغی و خذلان
2 بدبخت کسی که چون تو باشد یک عمر به کار خویش حیران
3 منفور به نزد پیر و برنا ملعون بر کافر و مسلمان
4 از روز ازل فکنده ابلیس در قلب تو کارگاه عصیان
1 همیشه لطف خدا باد یار پاکستان به کین مباد فلک با دیار پاکستان
2 ز رجسشرک، به ری شد به قوت توحید همین بس است به دهر افتخار پاکستان
3 سزد کراچی و لاهور، قبهٔالاسلام که هست یاری اسلام کار پاکستان
4 ز فیض روح «محمدعلی جناح» بود محمد و علی و آل، یار پاکستان
1 نامهات آورد اسکدار علی جان شاد شد از وی دل بهار علی جان
2 یافتم این بنده گرچه از پس ده سال در نظرت قدر و اعتبار علی جان
3 لیک تو بودی مرا ز ساعت اول خوبترین یار و دوستار علی جان
4 در نظر من سه اصل قوت دارد عاطفه و مسلک و شعار علی جان
1 ای رخ میمونت آفتاب صفاهان وی به وجود تو آب و تاب صفاهان
2 باز شد از قید ظلم، گردن مظلوم تا تو شدی مالک الرقاب صفاهان
3 کرد صفاهان ز عدل پرسش و حق داد ز آیه لاتقنطوا، جواب صفاهان
4 دید صفاهان همی به طالع بیدار آنچه نیامد همی به خواب صفاهان
1 دل ز دل بردار اگر بایست دلبر داشتن دل به دلبر کی رسد جز دل ز دل برداشتن
2 دلبر و دل داشتن نبود طریق عاشقان یا دم از دل داشتن زن یا ز دلبر داشتن
3 عشق را شهوت چو رهبر گشت عشقی کافر است با مسلمانی نشاید عشق کافر داشتن
4 بندهٔ نفسی مرو زی عشق کت ناید درست سوی دریا رفتن و طبع سمندر داشتن
1 زبن شه نادان، امید ملکرانی داشتن هست چون از دزد، چشم پاسبانی داشتن
2 کذبو جبنو احتکار و خست و رشوهخوری هیچ ناید راست با تاج کیانی داشتن
3 هیچ نتوان بیفر سیروس و برز داربوش فر دارایی و برز خسروانی داشتن
4 هست امید خیر ازین گندمنمای جوفروش چون به نالایق زمین، گندمفشانی داشتن