1 خیز وطعنه برمه و پروین زن در دل من آذر بر زین زن
2 بند طره بر من بیدل نه تیر غمزه برمن غمگین زن
3 یک گره به طرهٔ مشکین بند صدگره برین دل مسکین زن
4 یکسخنز دو لب شیرین گوی صد گواژه بر لب شیرین زن
1 جوان بخت و جهانآرایی ای زن جمال و زینت دنیایی ای زن
2 صدف خانه است و صاحبخانه غواص تو در وی گوهر یکتایی ای زن
3 تو یکتا گوهری در درج خانه وزان بهتر که گوهر زایی ای زن
4 تو در عین لطافت زورمندی تو هم گوهر تو هم دریایی ای زن
1 آتش کید آسمان سوخت تنم، دریغ من ز آب دو دیده، بیخ غم برنکنم، دریغ من
2 من که به تن ز عافیت داشتمی لباس ها بسعجبست کاینچنین عور تنم، دریغ من
3 این فلک قبا دورنگ ازسر حیله برکشید از تن عافیت برون پیرهنم، دریغ من
4 دست فلک به پای دل بست مرا کمند غم نیست کسی که پنجهاش درشکنم دریغ من
1 بر تختگاه تجرد سلطان نامورم من با سیرت ملکوتی در صورت بشرم من
2 این عالم بشری را من زادهٔ گل و خاکم لیکن ز جان و دل پاک از عالم دگرم من
3 سلطان ملک فنایم منصور دار بقایم با یاد هوست هوایم وز خویش بیخبرم من
4 موجود و فانی فیالله هستیپذیر و فناخواه هم آفتابم و هم ماه، هم غصن وهم ثمرم من
1 ای خطهٔ ایران مهین، ای وطن من ای گشته به مهر تو عجین جان و تن من
2 ای عاصمهٔ دنیی آباد که شد باز آشفته کنارت چو دل پر حزن من
3 دور از تو گل و لاله و سرو و سمنم نیست ای باغ گل و لاله و سرو و سمن من
4 بس خار مصیبت که خلد دل را بر پای بی روی تو، ای تازه شکفته چمن من
1 چون به پشت آسمانپیما برآمد پای من آسمانی گشت طبع آسمانپیمای من
2 عاقبت هم خود بهسوی آسمان پویا شدم بس که پوباکشت ازآنسوفکرت جویای من
3 عاقبت این دل مرا چون خویشتن شیدا نمود اینت فرجام هوسهای دل شیدای من
4 گردل اندر وای بودم نک تن اندر وا شدم بر تن دروای من ره زد دل دروای من
1 خوشا فصل بهار و رود کارون افق از پرتو خورشید گلگون
2 ز عکس نخلها بر صفحهٔ آب نمایان صدهزاران نخل وارون
3 دمنده کشتی «کلگا»ی زیبا بهدریا، چون موتور بر روی هامون
4 قطار نخلها از هر دو ساحل نمایان گشته با ترتیب موزون
1 مرا دلی است ز دست زمانه غرقه به خون هزار لعنت بر این زمانهٔ ملعون
2 ز دستبرد حوادث دل و دماغ نماند که آن قرین ملالست و این دچار جنون
3 بدان خدای که با چند قطره باران داد به باد حادثه، تخت و کلاه ناپلئون
4 که تاج و تخت شهی این قدر نمیارزد که تیر آهی بگشاید از دلی محزون
1 هوشم ز سر پریده از ماجرای واگون از دنگدنگ واگون، از هایهای واگون
2 از جالسان واگون راحتتر است صدبار آن کس که جان سپارد در زیر پای واگون
3 زاسرار قبر و محشر، آگه شود به یکبار آن کس که از جهالت، شد مبتلای واگون
4 آدم به روی آدم، حیوان به روی حیوان اینست یک اشارت، از تنگنای واگون