1 حاسدم دست خدیعت برکشید از آستین مر مرا افکند از چشم وزیر راستین
2 حاسدم بَر بود یکجا آنچه هشتم در شهور دشمنم بدرود در دم آنچه کشتم در سنین
3 چار ساله خدمتم بار فسوس آورد بار تا که گیتی این چنین بودست بودست این چنین
4 حاسد بیتقوی من حیلهها داند بسی کانچنان حیلت نباشد هیچگه با متقین
1 شد پارس یکی حلقهٔ گزین شیراز بر آن حلقه چون نگین
2 بر حلقهٔ انگشترین پارس شیراز بود گوهری ثمین
3 از سبزهٔ شاداب و سرخ گل گه یاقوتین، گه زمردین
4 هرگز به یک انگشتری که دید یاقوت و زمرد به هم قرین
1 آنچه کورش کرد و دارا و آنچه زردشت مهین زنده گشت از همت فردوسی سحرآفرین
2 تازه گشت از طبع حکمتزای فردوسی به دهر آنچه کردند آن بزرگان در جهان از داد و دین
3 باستانی نامه کافشاندندش اندر خاک وگل تازیان در سیصد و پنجاه سال از جهل وکین
4 آفتاب طبع فردوسی به سی و پنج سال تازه ازگل برکشیدش چون شکفته یاسمین
1 درود بر تو و فضل و کمالت ای پوشکین به طبع نازک و لطف خیالت ای پوشکین
2 نیافت عمر تو با روز مردنت پایان کنون بود صد و پنجاه سالت ای پوشکین
3 تویی ز ما صد و پنجاه پایه بالاتر بریم رشک به جاه و جلالت ای پوشکین
4 مرا هنوز نزاییده مام دهر، اما رسیدهای تو به اوج کمالت ای پوشکین
1 در باغ تولیت دوش بودم روان به هرسو آشفته و نظرباز، دیوانه و غزلگو
2 دیدم به شوخی آنجا افکنده شور و غوغا عاشقکشانِ زیبا گلچهرگانِ مهرو
3 قومی به عشوه ماهر جمعی به چهره باهر با زلفکان ساحر با چشمکان جادو
4 در کاخ ناز محروس با هم ز مهر مانوس چون جوجکان طاوس چون بچگان آهو
1 ترسم من از جهنم و آتشفشان او وان مالک عذاب و عمودگران او
2 آن اژدهای اوکه دمش هست صد ذراع وان آدمی که رفته میان دهان او
3 آن کرکسی که هست تنش همچوکوه قاف بر شاخهٔ درخت جحیم آشیان او
4 آن رود آتشین که در او بگذرد سعیر وآن مار هشتپا و نهنگ کلان او
1 مغز من اقلیم دانش، فکرتم بیدای او سینه دریای هنر، دل گوهر یکتای او
2 شعر من انگیخته موجیست از دریای ذوق من شناور چون نهنگان بر سر دریای او
3 اژدهای خامهام در خوردن فرعون جهل چون عصای موسوی پیچان و من موسای او
4 چون رخ زردم ز خوناب مژه گیرد نگار بشکفد برگلبن طبعم گل رعنای او
1 فغان از این جهان و ابتلای او که ماندهام عجیب در بلای او
2 بسان دانه خرد گشت پیکرم ازین بزرگ سنگ آسیای او
3 غنا و شادیش به جای دیگران به جای من همه غم و عنای او
4 به جای من چرا بدی همی کند چو من بدی کردهام بهجای او
1 فغان ز جغد جنگ ومرغوای او که تا ابد بریده باد نای او
2 بریده باد نای او و تا ابد گسسته وشکسته پر وپای او
3 ز من بریده یار آشنای من کزو بریده باد آشنای او
4 چه باشد از بلای جنگ صعبتر که کس امان نیابد از بلای او
1 زندگی جنگست جانا بهرجنگ آماده شو نیست هنگام تامل بیدرنگ آماده شو
2 در ره ناموس ملک وملت وخویش و تبار با نشاط شیر و با عزم پلنگ آماده شو
3 بهرکام دوستان و بهر طبع دشمنان در مقام خویش، چون شهد و شرنگ آماده شو
4 همچو شیر سخت دندان یا عقاب تیز چنگ تا مراد خویش را آری به چنگ، آماده شو