1 مردان رهت که سرّ معنی دانند از دیدهٔ کوته نظران پنهانند
2 این طرفه تر است، هر که حق را بشناخت مؤمن شد و خلق کافرش میخوانند
1 مردان رهت واقف اسرار تواند باقی همه سرگشتهٔ پرگار تواند
2 هفتاد و دو ملت همه در کار تواند تو با همه و همه طلبکار تو اند
1 آنان که ز معبود خبر یافته اند از جملهٔ کائنات سر تافته اند
2 دریوزه همی کنم ز مردان نظری مردان همه از قرب نظر یافته اند
1 در مصطبهٔ عمر ز بدنامی چند؟ عاجز شده از سرزنش عامی چند
2 کو قوت پایی که مرا گیرد دست تا پیش اجل باز روم گامی چند
1 تا حا و دو میم و دال نامت کردند عرش و فلک و کعبه مقامت کردند
2 اکنون که به رهبری تمامت کردند سرتاسر آفاق به نامت کردند
1 آن ها که زمین زیز قدم ها فرسودند وندر طلبش هر دو جهان پیمودند
2 آگاه نمی شوم که ایشان هرگز زین حال چنانکه هست آگه بودند
1 ناکرده دمی آن چه تو را فرمودند خواهی که چنان شوی که مردان بودند
2 تو راه نرفته ای، از آن ننمودند ور نه که زد این در، که درش نگشودند
1 آنان که مقیم حضرت جانان اند یادش نکنند و بر زبان کم رانند
2 و آنان که مثال نای، باد انبان اند دورند از او، از آن به بانگش خوانند
1 برخیز که عاشقان به شب راز کنند گرد در و بام دوست پرواز کنند
2 هر جا که دری بود به شب در بندند الا در عاشقان که شب باز کنند
1 هفتاد و دو فرقه در رهت میپویند هر یک سخنان مختلف میجویند
2 سررشتهٔ حق به دست یک طایفه است باقی به خوش آمد سخنی میگویند