1 دل نعره زنان ملک جهان می طلبد پیوسته وجود جاودان می طلبد
2 مسکین خبرش نیست که صیاد اجل پی بر پی او نهاده، جان می طلبد
1 غم با لطف تو شادمانی گردد عمر از نظر تو جاودانی گردد
2 گر باد به دوزخ برد از کوی تو خاک آتش همه آب زندگانی گردد
1 عشق تو مرا زندهٔ جاویدان کرد سودای توام، بی سر و بی سامان کرد
2 لطف و کرم تو، جسم را چون جان کرد در خاک عمل بهتر از این نتوان کرد
1 در عشق تو جان بوالهوس می میرد چون شعله ز انبوهی خس می میرد
2 روزی که دلم به طره بستی، گفتم کاین مرغ آخر در این قفس می میرد
1 یاد تو کنم دلم چنان برخیزد که امید به کلی از جهان برخیزد
2 آیا بودا که از میان من و تو ما بین فراق از میان بر خیزد
1 چندان برو این ره که دویی برخیزد گر هست دویی، به رهروی برخیزد
2 تو او نشوی، ولی اگر جهد کنی جایی برسی کز تو، تویی برخیزد
1 دنیا مطلب تا همه دین ات باشد دنیا طلبی، نه آن ، نه این ات باشد
2 بر روی زمین، زیر زمین وار بزی تا زیر زمین، روی زمین ات باشد
1 از شبنم عشق خاک آدم گل شد صد فتنه و شور در جهان حاصل شد
2 چون نشتر عشق بر رگ روح زدند یک قطره فرو چکید و نامش دل شد
1 تا داروی او درد مرا درمان شد پستیم بلندی شد و کفر ایمان شد
2 جان و دل و تن، هر سه حجاب ره بود تن دل شد و دل جان شد و جان جانان شد
1 صاحب نظران که آینهٔ یکدگرند چون آینه از هستی خود بی خبرند
2 گر روشنیی می طلبی، آینه وار در خود منگر، تا همه در تو نگرند