1 هر نفس که او درد ز درمان دانست دشخوار خرد تواند آسان دانست
2 چیزی که وجود آن نیابی در خود بیرون ز خود از چه روی بتوان دانست؟
1 بر سیر اگر نهاده ای دل، ای دوست چون سیر به یک بار برون آی از پوست
2 زنهار مگرد گرد این راه مخوف تا همچو پیاز خاطرت تو بر تو ست
1 سمع و بصر و زبان و دستم، همه اوست من نیستم و هستیِ هستم همه اوست
2 این هستی موهوم، خیالی است صریح زین هستی موهوم چو رستم، همه اوست
1 راه ازل و ابد، زبان و سرِ توست و آن دّر که کسی نسفت، در کشور توست
2 چیزی چه طلب کنی؟ که گم کرده نه ای از خود بطلب، که نقد تو در بر توست
1 گر تخم برومند نشد، کشتهٔ توست ور جامه پسندیده نشد، رشتهٔ توست
2 گر ز آن که تو را پای فرو رفت به گل از کس تو منال، کاین گل آغشتهٔ توست
1 در هر برزن که بنگرم آشوبی ست آشوب شکنجه ای و زخم چوبی ست
2 تا پاک کنند گیتی از یک دیکر هر ریش که هست، بر زنخ جارویی ست
1 چندین غم مال و حسرت دنیا چیست هرگز دیدی کسی که جاوید بزیست؟
2 این یک نفسی که در تنت عاریتی ست با عاریتی، عاریتی، باید زیست
1 من من نی ام، آن کس که منم، گوی که کیست؟ خاموش منم، در دهنم گوی که کیست
2 سر تا قدمم نیست به جز پیرهنی آن کس که منش پیرهنم، گوی که کیست
1 گفتم که مگر تخم هوس کاشتنی ست نه نه، غلطم، که جمله بگذاشتنی ست
2 بگذاشتنی ست هر چه در عالم هست الا عزت که آن نگه داشتنی ست
1 عشق تو ز هر بی خبری خالی نیست درد تو ز هر بی بصری خالی نیست
2 هر چند که در خلق جهان می نگرم سودای تو از هیچ سری خالی نیست