معلوم نمیشود چنین از باباافضل کاشانی رباعی 13
1. معلوم نمیشود چنین از سر دست
کاین صورت و معنی ز چه رو در پیوست
...
1. معلوم نمیشود چنین از سر دست
کاین صورت و معنی ز چه رو در پیوست
...
1. با یار بگفتم به زبانی که مراست
کز آرزوی روی تو جانم برخاست
...
1. ترکیب عناصر ار نگشتی کم و کاست
صورت بستی که طبع صورتگر ماست
...
1. در عین علی، هو العلی الاعلی ست
در لام علی، سّر الاهی پیداست
...
1. هر نقش که بر تختهٔ هستی پیداست
آن صورت آن کس است کان نقش آراست
...
1. در کار جهان، بیع و شری بر هیچ است
نقشی است خوش آدمی، ولی بر هیچ است
...
1. افضل دیدی که هر چه دیدی هیچ است
سر تا سر آفاق دویدی هیچ است
...
1. آن کیست که آگاه ز حسن و خرد است
آسوده ز کفر و دین و از نیک و بد است
...
1. با یک سر موی تو اگر پیوند است
بر پای دلت هر سر مویی بند است
...
1. در کوی تو صد هزار صاحب هوس است
تا خود، به وصال تو، که را دسترس است
...
1. در بادیهٔ عشق دویدن چه خوش است
وز خیر کسان طمع بریدن چه خوش است
...
1. سرتاسر آفاق جهان از گل ماست
منزلگه نور قدس کلی، دل ماست
...