1 ترس اجل و بیم فنا، هستی توست ور نه ز فنا شاخ بقا خواهد رُست
2 تا از دم عیسی شده ام زنده به جان مرگ آمد و از وجود ما دست بشست
1 وی جملهٔ خلق را ز بالا و ز پست آورده به فضل خویش از نیست به هست
2 بر درگه عدل تو چه درویش و چه شاه در خانهٔ عفو تو چه هشیار و چه مست
1 معلوم نمیشود چنین از سر دست کاین صورت و معنی ز چه رو در پیوست
2 اسرار به جملگی به نزد هر کس آنگاه شود عیان که صورت بشکست
1 با یار بگفتم به زبانی که مراست کز آرزوی روی تو جانم برخاست
2 گفتا: قدمی ز آرزو زآن سو نه کاین کار به آرزو نمی آمد راست
1 ترکیب عناصر ار نگشتی کم و کاست صورت بستی که طبع صورتگر ماست
2 بفزود و بکاست تا بدانی ره راست کاین عالم را مصور کامرواست
1 در عین علی، هو العلی الاعلی ست در لام علی، سّر الاهی پیداست
2 دریای علی سورهٔ حی قیوم برخوان و ببین که اسم اعظم آن جاست
1 هر نقش که بر تختهٔ هستی پیداست آن صورت آن کس است کان نقش آراست
2 دریای کهن چو بر زند موجی نو موجش خوانند و در حقیقت دریاست
1 در کار جهان، بیع و شری بر هیچ است نقشی است خوش آدمی، ولی بر هیچ است
2 زنهار بر این چهار دیوار وجود فارغ ننشینی، که بنی بر هیچ است
1 افضل دیدی که هر چه دیدی هیچ است سر تا سر آفاق دویدی هیچ است
2 هر چیز که گفتی و شنیدی هیچ است و آن نیز که در کنج خزیدی هیچ است
1 آن کیست که آگاه ز حسن و خرد است آسوده ز کفر و دین و از نیک و بد است
2 کارش نه چو جسم و نفس داد و ستد است آگاه بدو عقل و خود آگه به خود است