1 احداث زمانه را چو پایانی نیست و احوال جهان را سر و سامانی نیست
2 چندین غم بیهوده به خود راه مده کاین مایهٔ عمر نیز چندانی نیست
1 آن کس که درون سینه را دل پنداشت گامی دو نرفته، جمله را حاصل پنداشت
2 علم و ورع و زهد و تمنا و طلب این جمله رهند، خواجه منزل پنداشت
1 ای در طلب آن که لقا خواهی یافت وقتی دگر از فوق سما خواهی یافت
2 با توست خدا و عرش اعظم دل توست با خود چو نیابی اش کجا خواهی یافت
1 راهی ست دراز و دور، می باید رفت آنجات اگر مراد برناید، رفت
2 تن مرکب توست تا به جایی برسی تو مرکب تن شوی، کجا شاید رفت؟
1 آرامِ مَنا! کجاست آرامگهَت ره سوی تو کو؟ که سوی من باد رهت
2 زین روی که مه به شب بُوَد، روزِ رهی شب گشت در آرزوی روی چو مهت
1 بر خود چه نهی رنج در این جای سِپَنج چون پای یقین نهاده ای بر سر گنج
2 بنشین به تأنی و بر آسا از رنج و آن گنج به معیار خرد بر خود سنج
1 هستی تو سزای این و صد چندین رنج تا با تو که گفت کاین همه بر خود سنج
2 از خوردن و خواستن بر آسا و بباش و آرام گزین که خفته ای بر سر گنج
1 ای کرده فریبنده جهانت گستاخ می آیی و می روی در او پهن و فراخ
2 گوی نرسد مرگ به من؛ چون نرسد؟ نه پای وی آبله، نه کفشش سوراخ
1 عمر تو اگر فزون شود از پانصد افسانه شوی عاقبت از روی خرد
2 باری چو فسانه می شوی، ای بخرد افسانهٔ نیک شو، نه افسانهٔ بد
1 چون درد توام در این دل ریش افتاد بیگانگی ام نخست بر خویش افتاد
2 چون دیده به جستجوی رویت برخاست از آرزوی تو اشک در پیش افتاد