غم چند خوری ز کار از باباافضل کاشانی رباعی 109
1. غم چند خوری ز کار نا آمده پیش
رنج است نصیب مردم دوراندیش
...
1. غم چند خوری ز کار نا آمده پیش
رنج است نصیب مردم دوراندیش
...
1. زین تابش آفتاب و تاریکی میغ
زین بیهده زندگانی مرگ آمیغ
...
1. جان می بردم به سوی آن عالم پاک
تن می کشیدم به سوی این تودهٔ خاک
...
1. گر فضل کنی ندارم از عالم باک
ور قهر کنی، شوم به یک بار هلاک
...
1. روزی که برند این تن پر آز را به خاک
وین قالب پرورده به صد ناز به خاک
...
1. ای از تو همیشه کار پندار به برگ
در گوش تو هر زمان همی گوید مرگ
...
1. ای عمر عزیز داده بر باد از جهل
وز بیخبری کار اجل داشته سهل
...
1. درّی که من از میان جان یافتهام
تا ظن نبری که رایگان یافتهام
...
1. معشوقه عیان بود، نمی دانستم
با ما به میان بود، نمی دانستم
...
1. از نه پدر و چهار مادر زادم
از هفت و دو و سه، مستمند و شادم
...
1. من مهر تو در میان جان ننهادم
تا مهر تو بر سر زبان ننهادم
...
1. در جستن جام جم جهان پیمودم
روزی ننشستم و شبی نغنودم
...