1 بیجادۀ لولوی تو سیم اندر میم بازیدن عشق تو امید اندر بیم
2 سیم اندر سنگ باشد ، ای در یتیم چون در بر تو دل چو سنگ اندر سیم
1 دی با رهی ، ای رنگ گل و بوی گلاب از دیده و دل همی زدی آتش و آب
2 از بخت ستم باشد ، ای در خوشاب کامروز ترا نبینم ای دوست بخواب
1 چون لعل کند سنان سر از خون جگر وز تیغ کبود تو بجنبد گوهر
2 گر ز آب روان بود عدو را پیکر در آتش زخم تو شود خاکستر
1 مر جاه ترا بلندی جوزا باد درگاه ترا سیاست دریا بود
2 رای تو ز روشنی فلک سیما باد خورشید سعادت تو بر بالا باد
1 یک چند بعزتم نمودی وسواس سفتی جگر مرا بدرد الماس
2 من کشته و از توام نه مزد و نه سپاس بیرحمی خویش را ازین گیر قیاس
1 گر عشق تو بر من آورد رنج بسر در حشر ز خون من نپرسد داور
2 آری بحساب خون خویش ، ای دلبر با تو سخن و ره نبود در محشر
1 ای همت من رسیده پاک از پی تو در چشم خرد فکنده خاک از پی تو
2 هر لحظه دلم کند تراک از پی تو ای بی معنی ، شدم هلاک از پی تو
1 نی مهر تو در هیچ نگین می گنجد نی مهر تو در جان حزین میگنجد
2 جولانت خواهم اگر چه ، ای مرد حکیم در قالب گفتار همین می گنجد
1 این نافرمان دل ، ار پذیرد فرمان دشواری من خوار شود ، سخت آسان
2 در مانده بدست دلم ، ای جان جهان درمانده بدل بتر که در مانده بجان
1 یک ره که گرفت خصم بدخواهی ساز وافگند میان ما دو تن هجر دراز
2 خود با دلک خویش بپیوندم باز دانم که مرا زمن ندارد کس باز