مادح ز عطای تو توانگر گردد از ازرقی هروی رباعی 32
1. مادح ز عطای تو توانگر گردد
فکرت ز سخای تو مدبر گردد
...
1. مادح ز عطای تو توانگر گردد
فکرت ز سخای تو مدبر گردد
...
1. هر روز بتم با دگری پیوندد
با وی گوید حدیث و با وی خندد
...
1. فردا علم عشق برون خواهم زد
لاف از تو و خودنگر که چون خواهم زد ؟
...
1. ای مه ، بکف ابر زبون خواهی شد
وی برگ سمن ، بنفشه گون خواهی شد
...
1. بیهوده بر آزار من ، ای سرو بلند
تیغت شستی بخون و خوردی سوگند
...
1. هر گه که بخندد آن نگار دلبند
از نقطۀ یاقوت فرو ریزد قند
...
1. پیچیدن افعی بکمندت ماند
آتش بسنان دیو بندت ماند
...
1. نوروز شکفته از لقای تو برند
فردوس خجسته از رضای تو برند
...
1. عشق تو مرا از دل و از جان برکند
سودای توام ز خان و ازمان برکند
...
1. عشق تو زهر دل آشیانی نکند
در تن جهد و زبیم جانی نکند
...
1. آن دل ، که ببند عشق کس بسته نبود
عشق تو بیامد و ببست و بربود
...
1. ای شاه ، جهان زود بکام تو شود
دینار و درم زود بنام تو شود
...