1 گر شاه سه شش خواست سه یک زخم افتاد زنهار مگو که کعبتین داد نداد
2 کان نقش که کرد رای شاهنشه یاد در خدمت شاه روی بر خاک نهاد
1 ای عادت تو بوعده صادق بودن وی سیرت تو یار موافق بودن
2 بر موجب این دو چیز نیکو که تراست جز بر تو حلال نیست عاشق بودن
1 زآن بر دو لبت ز بوسه مرزوق نیم کز حسن و جمال چون تو ممشوق نیم
2 می طعنه زنی که تو مرا خوب نه ای من عاشقم ، ای نگار ، معشوق نیم
1 گه گویم : کار ترا گیرم سست خوش خوش مگر از تو دست بتوانم شست
2 چون عزم رهی شود درین کار درست از جان باید گرفتن آغاز نخست
1 تا از برم آن یار پسندیده برفت خونم ز دو چشم و خوابم از دیده برفت
2 ای دیده ، بریز خون دل ، کان دیده بگذاشت مرا در غم و نادیده برفت
1 اندر خوبی ترا فزودست جمال در فبضۀ آن کمان ابروی تو خال
2 از مشک ستاره ایست بر چرخ جلال کز غالیه در دو ظرف دارد و هلال
1 ای کرده ببی وفایی آهنگ ، مرو باری سخنی ز بهر مردان بشنو
2 اکنون که دلم هست بنزد تو گرو دل باز فرست ، هر کجا خواهی رو
1 آن کس که ز بهر او مرا غم نیکوست با دشمن من همی زید در یک پوست
2 گر دشمن بنده را همی دارد دوست بدبختی بنده دان ، نه بد عهدی دوست
1 با عشق بتان چو اوفتادت سروکار خورشید شود همان بشادی بیدار
2 از دولت و از روز بهی دل بردار عاشق نبود روز بد و دولت یار
1 دل بر کندم زین تن بیمار ، ای دوست بازم خرازین بلطف یک بار ، ای دوست
2 مگذار مرا بردر پندار ، ای دوست چون بردرت آمدم بزنهار ، ای دوست