1 چون بد عهدی گشت از تو این عهد درست در سستی دست از تو چرا دارم سست ؟
2 گر دست نشستمی ز تو روز نخست امروز بخون روی خود باید شست
1 بیهوده بر آزار من ، ای سرو بلند تیغت شستی بخون و خوردی سوگند
2 گر من بهلاک خویش گشتم خرسند باری تو ز خویشتن چنین بد مپسند
1 در چشم من از آتش عشق تو نمیست در جان من از شادی خصم تو غمیست
2 با خصم منت همیشه دمسازی چیست ؟ یا رب ، مپسند ، کآشکارا ستمیست
1 مادح ز عطای تو توانگر گردد فکرت ز سخای تو مدبر گردد
2 خاطر بهوای تو منور گردد معنی بثنای تو مشهر گردد
1 با زور تو ، ای عالم احسان و کرم بر رای تو موقوف شود شغل عجم
2 آن کس که کنون جست ز رای تو درم در قبضۀ تدبیر تو بندد عالم
1 یزدان خرد و کمال راه تو نهاد اجرام سپهر نیک خواه تو نهاد
2 گردون ز جمال پایگاه تو نهاد عالم عرض جوهر جاه تو نهاد
1 در شهر هری عاشق زار تو منم با عشق تو یار پایدار تو منم
2 خو کرده بجور بی شمار تو منم بیچاره و در مانده بکار تو منم
1 ای دل ، ز شراب عشق گشتی سرمست کز رنج خمار او بجان نتوان رست
2 گر از دل من چنین فرو داری دست در روز ز دست تو بشب باید جست
1 هر روز بتم با دگری پیوندد با وی گوید حدیث و با وی خندد
2 گر من نفسی شادزیم نپسندد مردم دل خویش بر چنین کس بندد ؟
1 چون قفل نشاط را شود باغ کلید از ساعد گل روی بجو جام نبید
2 گردون ز بساط ابر در دامن خوید در شاخ زمرد افگند مروارید