یک چند بدام عشق بودم بگداز از ازرقی هروی رباعی 61
1. یک چند بدام عشق بودم بگداز
باز این دلم آن گداز می جوید باز
...
1. یک چند بدام عشق بودم بگداز
باز این دلم آن گداز می جوید باز
...
1. یک ره که گرفت خصم بدخواهی ساز
وافگند میان ما دو تن هجر دراز
...
1. ای چون هستی برده دل من بهوس
چون بنشینم غم فراق تو نه بس
...
1. چون بی تو زنم بیاد مهر تو نفس
گویم پس ازین دروغ بی معنی بس
...
1. یک چند بعزتم نمودی وسواس
سفتی جگر مرا بدرد الماس
...
1. جان زخم سر زلف تو گرداند ریش
دل زان دو لب لعل تو می باید عیش
...
1. ناگاه همی زدم من ، ای شمع و چراغ
از شهر بباغ با دلی پر غم و داغ
...
1. تا ز ابر فراق تو ببارید تگرگ
بر شاخ امید ما نه بر ماند و نه برگ
...
1. از هیبت تو بریزد اندر صف جنگ
تیزی ز سنان ، زه از کمان ، پر ز خدنگ
...
1. گر خواهی ، ازین حشمت والا بمثل
بر تارک خورشید نهی پای محل
...
1. از حمله سمند تو ، ز آسیب نعال
لرزان کند اجزای زمین از زلزال
...
1. اندر خوبی ترا فزودست جمال
در فبضۀ آن کمان ابروی تو خال
...