1 با عشق بتان چو اوفتادت سروکار خورشید شود همان بشادی بیدار
2 از دولت و از روز بهی دل بردار عاشق نبود روز بد و دولت یار
1 چون بر کشی آن بلارک گوهردار بر مرکب تازی فگنی زین افزار
2 هر موی جداگانه بر اندام سوار فریاد همی کند که : شاها ، زنهار
1 سردست و مسافتیست تا فصل بهار و اکنون پس ازین سرد بود ماه چهار
2 گر جامه همی نقد کنی ور دینار زودی شرطست ، دست بر زودی آر
1 غافل شدی ، ای نفس ، دگر باره ز کار بیدار نمی شوی ز خواب پندار
2 از بسکه بهانه ها گرفتی بریار نامت همه ننگ گشت و فخرت همه عار
1 ملک تو ، شها ، درخت نو بود ببار وانگه اثر خزان برو کرد گذار
2 اکنون چو همی بشکفد از بوی بهار آن میوه شکفته خوشترای شاه ببار
1 مهر وی من ، آن یافته از خوبی بهر فرمود مرا پرستش خویش بقهر
2 خوش خوش ز پی مراد آن فتنۀ دهر رسم آوردیم بت پرستی در شهر
1 آن شد که ترا رفت همی با ما ناز و آن شد که مرا بود بروی تو نیاز
2 ما ناز تو و نیاز خویش ، ای پرساز بر سنگ زدیم و صبر کردیم آغاز
1 ای گل رخ سر وقامت ، ای مایۀ ناز بر تو ز نماز و روزه رنجیست دراز
2 چندین بنماز و روزه تن را مگدار بر گل نبود روزه و بر سر و نماز
1 زان روز که من عشق تو کردم آغاز دربند بلا ماندم و در دام گداز
2 هر ناز که دانی بکن ، ای مایۀ ناز باشد که چو من زبون بکف ناری باز
1 صد لابه و صد بند حیل کردی باز تا با تو چنان شدم که بودم ز آغاز
2 آن روز مرا بود بروی تو نیاز آن روز شد و روز شده ناید باز