هر گه که بخندد آن نگار دلبند از ازرقی هروی رباعی 37
1. هر گه که بخندد آن نگار دلبند
از نقطۀ یاقوت فرو ریزد قند
...
1. هر گه که بخندد آن نگار دلبند
از نقطۀ یاقوت فرو ریزد قند
...
1. پیچیدن افعی بکمندت ماند
آتش بسنان دیو بندت ماند
...
1. نوروز شکفته از لقای تو برند
فردوس خجسته از رضای تو برند
...
1. عشق تو مرا از دل و از جان برکند
سودای توام ز خان و ازمان برکند
...
1. عشق تو زهر دل آشیانی نکند
در تن جهد و زبیم جانی نکند
...
1. آن دل ، که ببند عشق کس بسته نبود
عشق تو بیامد و ببست و بربود
...
1. ای شاه ، جهان زود بکام تو شود
دینار و درم زود بنام تو شود
...
1. چون قفل نشاط را شود باغ کلید
از ساعد گل روی بجو جام نبید
...
1. گر نعل سمند تو بر آهن ساید
زو چشمۀ خضر در زمان بگشاید
...
1. مرد آنکه شدن را بشتاب آراید
نه همچو زنان رخ بخضاب آراید
...
1. از خاک چمن بوی سمن می آاید
وز ابر طراوتی بتن می آاید
...
1. چون لعل کند سنان سر از خون جگر
وز تیغ کبود تو بجنبد گوهر
...