1 نی مهر تو در هیچ نگین می گنجد نی مهر تو در جان حزین میگنجد
2 جولانت خواهم اگر چه ، ای مرد حکیم در قالب گفتار همین می گنجد
1 مادح ز عطای تو توانگر گردد فکرت ز سخای تو مدبر گردد
2 خاطر بهوای تو منور گردد معنی بثنای تو مشهر گردد
1 هر روز بتم با دگری پیوندد با وی گوید حدیث و با وی خندد
2 گر من نفسی شادزیم نپسندد مردم دل خویش بر چنین کس بندد ؟
1 فردا علم عشق برون خواهم زد لاف از تو و خودنگر که چون خواهم زد ؟
2 گر خصم هزارند و زبونند مرا بر دیدۀ خصمان زبون خواهم زد
1 ای مه ، بکف ابر زبون خواهی شد وی برگ سمن ، بنفشه گون خواهی شد
2 ای رایت نیکویی ، نگون خواهی شد در چنشم مست آنکه تو چون خواهی شد
1 بیهوده بر آزار من ، ای سرو بلند تیغت شستی بخون و خوردی سوگند
2 گر من بهلاک خویش گشتم خرسند باری تو ز خویشتن چنین بد مپسند
1 هر گه که بخندد آن نگار دلبند از نقطۀ یاقوت فرو ریزد قند
2 خورشید ز رشک گوید ، ای سرو بلند چون خندیدی باز دگر بار بخند
1 پیچیدن افعی بکمندت ماند آتش بسنان دیو بندت ماند
2 اندیشه برفتن سمندت ماند خورشید بهمت بلندت ماند
1 نوروز شکفته از لقای تو برند فردوس خجسته از رضای تو برند
2 بنیاد درستی از وفای تو برند ارکان تمامی از بقای تو برند
1 عشق تو مرا از دل و از جان برکند سودای توام ز خان و ازمان برکند
2 در کام دلم ز عشق هر ذوق که بود هجران توام از بن دندان برکند