1 تا ز ابر فراق تو ببارید تگرگ بر شاخ امید ما نه بر ماند و نه برگ
2 دیدم نه باختیار خود هجر ترا مردم نه باختیار خود بیند مرگ
1 مر کلک ترا سخاوت ، ای خسرو ، خوست شمشیر تو بر شیر بدارند پوست
2 کلک تو و شمشیر توزان زشت و نکوست کین دوزخ دشمنست و آن جنت دوست
1 چون بی تو زنم بیاد مهر تو نفس گویم پس ازین دروغ بی معنی بس
2 بی مایه چو خاشاکم و بی قدر چو خس گر دوست تر از تو در جهان دارم کس
1 گر خواهی ، ازین حشمت والا بمثل بر تارک خورشید نهی پای محل
2 مر جاه ترا خدای ما ، عزوجل جاوید رقم ز دست بر لوح ازل
1 فردا علم عشق برون خواهم زد لاف از تو و خودنگر که چون خواهم زد ؟
2 گر خصم هزارند و زبونند مرا بر دیدۀ خصمان زبون خواهم زد
1 از خاک چمن بوی سمن می آاید وز ابر طراوتی بتن می آاید
2 بر آتش عشق می فزاید در دل هر باد که از سوی چمن می آاید
1 ای چون هستی برده دل من بهوس چون بنشینم غم فراق تو نه بس
2 گر چون هستی بدستت آرم زین پس پنهان کنمت چو نیستی از همه کس
1 عشق تو مرا از دل و از جان برکند سودای توام ز خان و ازمان برکند
2 در کام دلم ز عشق هر ذوق که بود هجران توام از بن دندان برکند
1 سوز دل من ز بهر بار غم تست اشک چشمم بهر نثار غم تست
2 این جان که ز دست او بجان آمده ام زان می دارم که یادگار غم تست
1 آن کس که ز ناصواب بشناخت صواب بی خدمت تو کرد طلب حشمت و آب
2 معلوم بود که دانۀ در خوشاب غواص خردمند نجوید ز سراب