عشن تو مرا توانگری آرد از ازرقی هروی رباعی 49
1. عشن تو مرا توانگری آرد بر
از دیده بلؤلؤ و ز رخسار بزر
...
1. عشن تو مرا توانگری آرد بر
از دیده بلؤلؤ و ز رخسار بزر
...
1. گر عشق تو بر من آورد رنج بسر
در حشر ز خون من نپرسد داور
...
1. با عشق بتان چو اوفتادت سروکار
خورشید شود همان بشادی بیدار
...
1. چون بر کشی آن بلارک گوهردار
بر مرکب تازی فگنی زین افزار
...
1. سردست و مسافتیست تا فصل بهار
و اکنون پس ازین سرد بود ماه چهار
...
1. غافل شدی ، ای نفس ، دگر باره ز کار
بیدار نمی شوی ز خواب پندار
...
1. ملک تو ، شها ، درخت نو بود ببار
وانگه اثر خزان برو کرد گذار
...
1. مهر وی من ، آن یافته از خوبی بهر
فرمود مرا پرستش خویش بقهر
...
1. آن شد که ترا رفت همی با ما ناز
و آن شد که مرا بود بروی تو نیاز
...
1. ای گل رخ سر وقامت ، ای مایۀ ناز
بر تو ز نماز و روزه رنجیست دراز
...
1. زان روز که من عشق تو کردم آغاز
دربند بلا ماندم و در دام گداز
...
1. صد لابه و صد بند حیل کردی باز
تا با تو چنان شدم که بودم ز آغاز
...