از برف سر کوه چو ذات الحبکست از ازرقی هروی رباعی 13
1. از برف سر کوه چو ذات الحبکست
وین برف پرنده در هوا بس سبکست
...
1. از برف سر کوه چو ذات الحبکست
وین برف پرنده در هوا بس سبکست
...
1. ایام درشت رام تاج الملکست
جان ابدی بنام تاج الملکست
...
1. چیزی که دویست و بیست صد افزونست
یک نیمۀ او هجده بود این چونست ؟
...
1. آن کس که ز بهر او مرا غم نیکوست
با دشمن من همی زید در یک پوست
...
1. مر کلک ترا سخاوت ، ای خسرو ، خوست
شمشیر تو بر شیر بدارند پوست
...
1. دل بر کندم زین تن بیمار ، ای دوست
بازم خرازین بلطف یک بار ، ای دوست
...
1. در چشم من از آتش عشق تو نمیست
در جان من از شادی خصم تو غمیست
...
1. ای رای تو با ضمیر گردون شد جفت
پیدا بر تو هر چه فلک راست نهفت
...
1. تا در دل من گل هوای تو شکفت
خشنود شدم از تو بپیدا و نهفت
...
1. چون بر همه کس نمی شود راز نهفت
من گوهر راز خود نمی دانم سفت
...
1. تا از برم آن یار پسندیده برفت
خونم ز دو چشم و خوابم از دیده برفت
...
1. ای گشته پراکنده سپاه و حشمت
گرینده ندیمان و غریوان خدمت
...