شبی که غیر در آن آستان نمیماند از آذر بیگدلی غزل 73
1. شبی که غیر در آن آستان نمیماند
مرا شکایتی از پاسبان نمیماند
...
1. شبی که غیر در آن آستان نمیماند
مرا شکایتی از پاسبان نمیماند
...
1. پس از کشتن، نه بر سر قاتلم از کین نمیماند
چو میرد کس، طبیبش بر سر بالین نمیماند!
...
1. صید کنان میروی، ای صنم صید بند؛
گر خوشی از صید ما،این سر ما، این کمند
...
1. مشکل که نشانی ز شهیدان تو یابند
در خاک مگر گمشده پیکان تو یابند
...
1. نخست کاش در خانقاه می بستند
که شیخ شهر نداند که صوفیان مستند
...
1. ستمکشان تو، از شکوه لب چنان بستند؛
که از شکایت اغیار هم زبان بستند
...
1. مرا عجز و تو را بیداد دادند
بهر کس آنچه باید داد دادند
...
1. شراب شوق تو ما را چو در گلو ریزند
پیاله کاش گذارند و با سبو ریزند
...
1. مطرب امشب ناله سر کرده است، نایی میزند
در میان ناله حرف آشنایی میزند
...
1. اهل وفا، به آرزوی دل نمیرسند؛
زین نخلها فغان که به حاصل نمیرسند
...
1. یار شد بیوفا، کسی چکند؟!
درد شد بیدوا، کسی چکند؟!
...
1. آنکه با اهل وفا نابسته پیمان بشکند
عهد را مشکل ببندد، لیک آسان بشکند
...