من از غمت، زبانی، با خلق در از آذر بیگدلی غزل 49
1. من از غمت، زبانی، با خلق در شکایت
وز قصد من، نهانی، دل با تو در حکایت
...
1. من از غمت، زبانی، با خلق در شکایت
وز قصد من، نهانی، دل با تو در حکایت
...
1. نهم بر خاک پهلو شب، به این امید در کویت
که ننشیند کسی از همنشینان روز پهلویت
...
1. وفا نگر، که وفائی ندیده از صیاد
بدام ماندم و از آشیان نکردم یاد!
...
1. گفتمش حرفی و امید که در گوشش باد
و آنچه از من نشنیده است فراموشش باد
...
1. دلم، تاب تغافل، طاقت آزار هم دارد؛
ننالد زیر تیغت، صبر این مقدار هم دارد
...
1. عاشقم و، عشق من زوال ندارد
رفتنم از کویت احتمال ندارد
...
1. پیش عذار تو، مه جمال ندارد
پیش قدت، سرو اعتدال ندارد
...
1. دلم، که شکوه ز بیداد دلبری دارد؛
ستمکشی است که یار ستمگری دارد
...
1. ز دشمنی بمنت، روزگار نگذارد
که ظلم گلچین، گل را بخار نگذارد
...
1. قاصد، از ننگ زمن نامه بجایی نبرد
ور برد، نام چو من بیسر و پایی نبرد!
...
1. گفتم: ای مه بی سبب یاری ز یاری بگذرد؟!
زیر لب خندان گذشت و گفت: آری بگذرد!!
...
1. چند روزی از سر کویت سفر خواهیم کرد
امتحان را جای در کوی دگر خواهیم کرد
...