شد از دو چشم توام، چشم خونفشان از آذر بیگدلی غزل 168
1. شد از دو چشم توام، چشم خونفشان هر دو؛
چه کرده اند، باین هر دو بنگر آن هر دو!
...
1. شد از دو چشم توام، چشم خونفشان هر دو؛
چه کرده اند، باین هر دو بنگر آن هر دو!
...
1. ای که بخون من شدت، ساعد نازنین فرو
دست فشان، که ریزدت خونم از آستین فرو
...
1. بر سر ره نشسته ام، قاصد کوی یار کو؟!
دیده سفید کرده ام، گردی از آن دیار کو؟!
...
1. بوی گل آورد باد، باده ی گلرنگ کو؟!
منطق بلبل گشاد، چنگ خوش آهنگ کو؟!
...
1. نهم چون از غمت شب بر زمین ای شخ کمان پهلو
ز بیم ناوک آهم، بدزدد آسمان پهلو
...
1. کو خضر راهی؟ کز خیل آن ماه
وامانده ام پس، گم کرده ام راه!
...
1. هر کسی یار کسی، تو از من دلباخته گل
ز بلبل، شمع از پروانه سرو از فاخته
...
1. بدو زلف تو که یکسر دل مبتلا نشسته
همه حیرتم که آیا دل من کجا نشسته؟!
...
1. از روی فرخ فال بین، زلفش نگونسار آمده
طاووس رنگین بال بین، افسونگر مار آمده
...
1. شب هجران، نمیدانم ز پی دارد سحر یا نه؟!
وگر دارد سحر، آه سحر دارد اثر یا نه؟!
...
1. جان اسیران سوختی، از کس برآمد دود؟ نه!
خون غریبان ریختی، دستت به خون آلود؟ نه!
...
1. نهی چو نام سگ خود، بمن مرا طلبی
نهم بپای سگت سر، بعذر بی ادبی
...