1 گر دل جویی، هوات جویم ور جان طلبی، رضات جویم
2 شد گر چه جفایت آفت جان تا جان دارم جفات جویم
3 تا روز وفات، ای جفاجو مهرت طلبم، وفات جویم
4 کس چون ندهد سراغت از رشک خون گریم و از خدات جویم
1 دوسه روز شد که پیدا نه ای، از کجات جویم؟! بکسیت آشنایی نه، کز آشنات جویم
2 تو گرانبها دری، چون من بینوات جویم؟! وگرت کسی فروشد، ز کجا بهات جویم؟!
3 بهزار حیله اندر تو گریزم و گریزی ز من آنقدر بیاید که بصد دعات جویم
4 بوفا امیدوارم، ز تو وین عجب کز اول بجفا گرفته ای خو تو و، من وفات جویم
1 ما به خلد از سر کویت به تماشا نرویم به تماشا برود گر همه کس، ما نرویم
2 تا گل روی تو، در شهر تماشاگه ماست به تماشای گل از شهر به صحرا نرویم!
3 دوستان، دوست ازین مرحله رفت و، ز پیش رفت دل؛ ما برویم از پی او یا نرویم؟!
4 میهمانیم درین خانه به امّید وفا روی درهم مکش ای سستوفا، تا نرویم
1 گرش این جفاست امسال، همان بیار گویم سخنی که پاس یاری نگذاشت پار گویم
2 نشود دریغ یک دم تهی از رقیب بزمت که غم نهانی خود، بتو آشکار گویم
3 ننشست روز وعده نفسی و، رفت عمدا نگذاشت سرگذشت شب انتظار گویم
4 بودم فزون ز عالم، غم روزگار؛ اما غم یار کی گذارد؛ غم روزگار گویم؟!
1 جان میدهد جان، آن لعل خندان دل میبرد دل، آن عقد دندان
2 خوش آنکه گریم، چون ابرو بینم؛ آن غنچه لب را، زان گریه خندان
3 چون در برآرم، او را گذارم لب بر لب او، چون ارجمندان
4 هم من بدندان گیرم لب او هم او لب من گیرد بدندان
1 دی، رشتهای به گردنم آن شاه مهوشان افگند و برد چون سگم از پی کشانکشان
2 حسرت برد رقیب به وصلم، خدای را یک جرعه زان میم که چشاندی به وی چشان
3 راهم به دیر و کعبه فتاد و نیافتم جز دل، ز جای دیگر از آن بینشان نشان
4 غلتان به خاک و خون من و، آن سرو خوشخرام رقصان میان لاله و گل است مست و سرخوشان
1 شاهی تو و، شاهان جهان همچو غلامان بوسند غلامان تو را، گوشهٔ دامان
2 نالان من و، در زمزمه مرغان چمن گرد گریان من و، در قهقهه کبکان خرامان!
3 خوش آنکه به هم درد دل خود بشماریم در سایهٔ دیوار من و، بر لب بام آن
4 گفتی: چه کنی چون ز میان تیغ برآرم؟! جز شکر چه آید ز من بیسر و سامان؟!
1 گدایان را، هوای بزم سلطانی و، سلطانان نشانده بر در دولت سرا، بیرحم دربانان!
2 نشسته جانفشانان بر سر راهش من و، ترسم که از من بگذرد با غیر، بر من دامنافشانان
3 مرا عهدی است با خوبان، بسی محکم؛ چه سود اما سر و کارم کنون افتاده با این سستپیمانان!
4 زنند اهل ریا بر میگساران طعن و، در محشر شوند آلودهدامانان، جدا از پاکدامانان
1 تو خسروی و، من سگت ای شاه خسروان هر جا روی تو، آیمت از پی دوان دوان
2 شب تار و، راهزن بکمین، راه پرخطر؛ غافل ز کاروان مشو، ای میر کاروان
3 افراسیاب عقل، گریزد بغار عجز؛ در کشوری که رستم عشق است پهلوان
4 با رشک غیر، پای وفایم ز کوی تو رفتن نمیگذارد و ماندن نمیتوان
1 نشسته میکشان، اهل هوس در خلوت جانان؛ مرا بیرون در باید کشیدن ناز دربانان
2 چه در شیر تو کافر کیش مادر کرده در طفلی که شیرین در مذاق آید تو را خون مسلمانان؟!
3 بتان ریزند اگر خونم، غم جانم نه؛ لیک از خون شود آلوده ترسم دامن این پاکدامانان
4 اگر در چاک پیراهن نمایی نار پستان را ز غیرت خون شود دل در درون نارپستانان