1 خوش آنکه از غم دل، حرفیش گفته باشم؛ حرفیش گفته باشم، حرفی شنفته باشم
2 خواهم ز بخت بیدار، روز و شبی که با یار تا شب نشسته باشم، تا روز خفته باشم
3 چون میکشیم باری، جرمم بپرس؛ شاید کاری نکرده باشم، حرفی نگفته باشم
4 چون سرمه ی سلیمان، آذر کشم بدیده زان آستان بمژگان گردی که رفته باشم
1 بود طریقه ی هوش، اینکه سر عشق بپوشم ولی چه سود که کرده است عشق، غارت هوشم؟!
2 گرم بهیچ خرید و، گرم بهیچ فروشد؛ بجان دوست که من دوست را بجان نفروشم
3 جفای خویش ببین و وفای من، که همیشه تو همزبان رقیبی و من ز شکوه خموشم
4 شکنج سلسله ی عنبرین و، طره ی مشکین؛ نهاد بند بپایم، کشید حلقه بگوشم
1 دردا که حریف راز دانم حرفی زد و کرد بدگمانم
2 بود آنکه نخست، خضر را هم اکنون شده دزد کاروانم
3 امروز فگند بر زمینم دی برد اگر بر آسمانم
4 دی، دوستر آنکه بودم از جان امروز شده است خصم جانم
1 فقیرم، غیر آن درگاه، درگاهی نمیدانم! غریبم، غیر راه کوی او، راهی نمیدانم؟!
2 قدی داری خرامان، نخل یا سروی نمییابم؟! رخی داری فروزان، مهر یا ماهی نمیدانم؟!
3 نهانم کشت غیر و، دانم آگاهی ازین یارا که از آگاهیت آگاهم، آگاهی نمیدانم؟!
4 به کام دل، چو با اغیار عمری همنشین باشی ز ناکامی من، یاد آیدت گاهی نمیدانم؟!
1 جانان نشسته تا من از شوق جان فشانم من ایستاده تا او گوید: فشان، فشانم!
2 مشکل کنم فراموش، از پرفشانی دام؛ صد سال اگر پرو بال در آشیان فشانم!
3 محمل گذشت، و اشکم خاکی نهشت؛ تا من بر سر چو بازآید آن کاروان، فشانم!
4 برنایدم، گر از دست کاری؛ ولی توانم، از آستین غباری زان آستان فشانم
1 آمد از راه و نشد فرصت دیدن چکنم؟! رفت و باید ستم هجر کشیدن چکنم؟!
2 از همان بزم، که کس ناله ی زارم نشنید؛ بایدم خنده ی اغیار شنیدن چکنم؟!
3 حلقه در گوش کشم، گر تو بهیچم نخری چون تو را نیست سر بنده خریدن چکنم؟!
4 زد بتیغ ستم و، بست بفتراکم و ماند بدلم حسرت در خاک طپیدن چکنم؟!
1 آه از دمی که روز جزا گریه سر کنم گریان در آن میانه برویت نظر کنم
2 تو فکر من نداری و، من غیر فکر تو؛ آن فرصتم مباد که فکر دگر کنم
3 آسان بود که بر سر رحم آرمت، ولی کو طاقتی که از سر کویت سفر کنم؟!
4 چون نیست دسترسی که نهم سر بپای تو در گوشه یی نشینم و خاکی بسر کنم!
1 درین گلشن چو شاخ گل، سرا پا گوش بنشینم فغان بلبلی تا نشنوم، خاموش بنشینم
2 فریبم میدهی از وعده ی فردا، که باز امشب بصد امیدواری در رهت چون دوش بنشینم
3 مکش زین بیش، ای سرو سهی از غیرتم، تا کی تو در آغوش غیر و، من تهی آغوش بنشینم
4 بمحشر تا نیاموزند از من میزبانی را چو بینم دادخواهان تو را خاموش بنشینم
1 خوش آنکه شبی با تو سخن گویم و گریم! تو بشنوی و خندی و من گویم و گریم!
2 گر در چمنم، سوی قفس بینم و نالم؛ ور در قفسم، حرف چمن گویم و گریم!
3 رضوان چو دهد نار جنان، سیب بهشتم؛ نستانم و پستان و زقن گویم و گریم!
4 گر روز و شبی، قامت و زلف تو نبینم؛ سرو چمن و مشک ختن گویم و گریم!
1 شب عید است، در میخانه باید بستر اندازیم که پیش از صبح، ساقی را نظر بر منظر اندازیم
2 بجنگ زاهدان، لشکر کشد پیرمغان فردا بیا ما نیز خود را در میان لشکر اندازیم
3 بغارت چون گشاید دست، دست افشان غزل خوانیم بمسجد چون گذارد پای، پاکوبان سراندازیم!
4 دبیران فلک را، چون قلم نتوان گرفت از کف؛ بیا کز برق می آتش درین نه دفتر اندازیم