چرا، هر جا مرا دیدی،از آنجا از آذر بیگدلی غزل 156
1. چرا، هر جا مرا دیدی،از آنجا آمدی بیرون؟!
محابا کرده ز آنجا بی محابا آمدی بیرون؟!
...
1. چرا، هر جا مرا دیدی،از آنجا آمدی بیرون؟!
محابا کرده ز آنجا بی محابا آمدی بیرون؟!
...
1. من و دردت، که درمان من است این؛
چه درمان؟ راحت جان من است این!
...
1. طبیبا، جان غم پرورد من بین
چو درمانم تو داری، درد من بین
...
1. ز میان میروم اینک، بکنارم بنشین
بنشین، هست زمانی بتو کارم بنشین
...
1. بزبان حال دارم، گله بینهایت از تو؛
چکنم نمیتوانم که کنم شکایت از تو؟!
...
1. از غیر، ایمنم، که بود پاسبان تو
خون من اینکه ریخته بر آستان تو
...
1. کی یار ریزد خون یار، آنگاه یاری همچو تو؟!
آخر که از یاران بگو کرده است کاری همچو تو؟!
...
1. غیر را خون دل از دیده روان است که تو
خون ما ریزی و، ما را غرض آن است که تو
...
1. صبح، مگر میدمد از کوی تو
کز نفسش میشنوم بوی تو
...
1. حسرتم این است در دل، کز فراق روی تو
چون سپارم جان، سپارندم بخاک کوی تو
...
1. این مزد قاصدی است که آید ز کوی تو
کو را دوباره باز فرستم بسوی تو
...
1. نمیکنم گله، اما ز بیوفائی تو
بآن رسیده که آسان شود جدایی تو
...