دردا که حریف راز دانم از آذر بیگدلی غزل 133
1. دردا که حریف راز دانم
حرفی زد و کرد بدگمانم
...
1. دردا که حریف راز دانم
حرفی زد و کرد بدگمانم
...
1. فقیرم، غیر آن درگاه، درگاهی نمیدانم!
غریبم، غیر راه کوی او، راهی نمیدانم؟!
...
1. جانان نشسته تا من از شوق جان فشانم
من ایستاده تا او گوید: فشان، فشانم!
...
1. آمد از راه و نشد فرصت دیدن چکنم؟!
رفت و باید ستم هجر کشیدن چکنم؟!
...
1. آه از دمی که روز جزا گریه سر کنم
گریان در آن میانه برویت نظر کنم
...
1. درین گلشن چو شاخ گل، سرا پا گوش بنشینم
فغان بلبلی تا نشنوم، خاموش بنشینم
...
1. خوش آنکه شبی با تو سخن گویم و گریم!
تو بشنوی و خندی و من گویم و گریم!
...
1. شب عید است، در میخانه باید بستر اندازیم
که پیش از صبح، ساقی را نظر بر منظر اندازیم
...
1. گر دل جویی، هوات جویم
ور جان طلبی، رضات جویم
...
1. دوسه روز شد که پیدا نه ای، از کجات جویم؟!
بکسیت آشنایی نه، کز آشنات جویم
...
1. ما به خلد از سر کویت به تماشا نرویم
به تماشا برود گر همه کس، ما نرویم
...
1. گرش این جفاست امسال، همان بیار گویم
سخنی که پاس یاری نگذاشت پار گویم
...