آثار آذر بیگدلی

صفحه 10 از 21
21 اثر از غزلیات در دیوان اشعار آذر بیگدلی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار آذر بیگدلی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی

غزلیات در دیوان اشعار آذر بیگدلی

1 کسی کز رشک نتواند که روزی با منت بیند چه خواهد کرد اگر شب دست من در گردنت بیند؟!

2 شهید عشق، وقتی دامنت گیرد، که در محشر نشانی جز نشان خون خود بر دامنت بیند

3 چه میپرسی زمن، کز دوست ای همدم چها دیدی؟! الهی آنچه من از دوست دیدم، دشمنت بیند!

4 ندارد دیده هر دم تاب دیدارت، مگر گاهی چو ماه از گوشه ی بام و، چو مهر از روزنت بیند!

1 گرت بخاک شهیدان گذار خواهد بود هزار چون منت امیدوار خواهد بود

2 سلام بندگیش از من ای صبا برسان گرت بمنزل سلمی گذار خواهد بود

3 اگر چه بیگنهم میکشد، باین شادم که روز حشر زمن شرمسار خواهد بود!

4 کسی که روشن ازو نیست کلبه ام/ گویم که: روز واقعه ی شمع مزار خواهد بود

1 یاد باد آنکه ز یاری منت عار نبود یار من بودی و کس غیر منت یار نبود

2 روز حشرم، تو گواهی که شب هجرم کشت کان شب ای دیده کسی غیر تو بیدار نبود!

3 از دل آزاری رشک، آه کنون دانستم کآنچه زین پیش کشیدم ز تو آزار نبود

4 خواریم، کار رسانده است بجایی که رقیب با توام دید بهرجا، بمنش کار نبود

1 دوشم، به اهل بزم سر گفتگو نبود من در خمار بودم و، می در سبو نبود

2 پرسید: در دل تو ندانم چه آرزوست؟! غافل که در دلم بجز این آرزو نبود!

3 جرم سگ تو نیست، گرت شب نبرد خواب او را مکش، که ناله ی من بود، ازو نبود!

4 دوش آمدم که پای تو بوسم، ز بیم غیر راهی بخلوت توام از هیچ سو نبود

1 به حسرت مردم و، آخر ندیدم روی یار خود سزای من که از اول نکردم فکر کار خود

2 رود گر صید گامی چند و صیاد از قفای او نه از بیم است، میخواهد ببیند اعتبار خود

3 غم عشقت نمیگویم بمردم، ساده لوحی بین؛ که پنهان میکنم از خلق راز آشکار خود

4 نگویم وعده ی وصل تو با خود، تا سپارم جان؛ که ترسم روز محشر نیز باشم شرمسار خود

1 از دلم داغ تمنای تو، مشکل برود؛ مشکل این داغ پس از مرگ هم از دل برود

2 وای بر حال شهیدی که ز قاتل بدلش حسرت زخم دگر مانده و قاتل برود

3 گریم ونالم ازین غم که دگر ننشیند گرد محمل برخم، ناقه چو در گل برود!

4 چشم روشن کند آن گریه که هنگام وداع کرده ره را گل و نگذاشت که محمل برود

1 بربست محمل ماه من، از تن توانم می‌رود؛ غافل مباش ای همنشین از من که جانم می‌رود

2 از من نهان دل رفت و، من جایی گمانم می‌رود؛ کآرم گر از دل بر زبان، دانم که جانم می‌رود

3 دردا که تا از انجمن رفتی، برون چون جان ز تن؛ خوش کرده‌ای یک جای و من، صد جا گمانم می‌رود

4 باشد کز آن خلوت‌سرا، بینی روان روزی مرا؛ گویی که این مسکین چرا، از آستانم می‌رود؟!

1 با پستهٔ خندانت، شکر به چه کار آید؟! با لؤلؤ دندانت، گوهر به چه کار آید؟!

2 با قامت دلجویت، از سرو چه برخیزد؟! با نکهت گیسویت، عنبر به چه کار آید؟!

3 از وعدهٔ کوثر داد، زاهد ز مِیَم توبه غافل که چو می‌باشد، کوثر به چه کار آید؟!

4 ما را به قیامت کار، افتاده پی دیدار؛ گر یار نبیند یار، محشر به چه کار آید؟!

1 مرا، کام دل، ازنگاهی برآید که از کنج چشم سیاهی برآید

2 کند گر نه بانگ جرس رهنمایی چه از سعی کم کرده راهی برآید؟!

3 شب عید، چشمم ببامی است کز وی پی دیدن ماه، ماهی برآید

4 رخت ماه و بهتر ز ماهی که گاهی رود در پس ابر و گاهی برآید

1 ماه، بر روی چو ماهش نگرید فتنه در چشم سیاهش نگرید

2 گرد عارض، خط شیرین بینید؛ کنج لب، خال سیاهش نگرید

3 میرود، وز پی او دلشدگان شاه بینید و سپاهش نگرید!

4 بی گنه کشته شد آذر یاران بی گناه است، گناهش نگرید

آثار آذر بیگدلی

21 اثر از غزلیات در دیوان اشعار آذر بیگدلی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار آذر بیگدلی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی