چون صبر ز جور تو ستمگر نکند از آذر بیگدلی غزل 109
1. چون صبر ز جور تو ستمگر نکند کس؟!
جز صبر ز جورت چه کند گر نکند کس؟!
...
1. چون صبر ز جور تو ستمگر نکند کس؟!
جز صبر ز جورت چه کند گر نکند کس؟!
...
1. صبحدم، در باغ هر کو خندهٔ گل بایدش
نیمشب در ناله دمسازی بلبل بایدش
...
1. دلم، از بیکسی مینالد و، کس نیست دمسازش؛
چو مرغی کو جدا افتاده باشد از همآوازش!
...
1. به من باد صبا در پرده گوید کاش پیغامش
که از غیرت دهم جان بشنوم از غیر چون نامش
...
1. مهی، که مایه ی شادی عالم است غمش
بود شکایت بسیار من، ز لطف کمش
...
1. از اسیران خود آن شه بیخبر بگذشت حیف
بیخبر از دادخواهان، دادگر بگذشت حیف
...
1. مشکل که برم من جان، آسان چو تو بردی دل؛
دل بردن تو آسان، جان بردن من مشکل!
...
1. ای ساربان خدا را، آهسته رو به منزل
کز هر طرف اسیری مانده است پای در گل
...
1. بی تو چو می در قدح ریزم و شکر بجام
خون بود آن در جگر، زهر شود این بکام
...
1. یک قطره خون، ز تیغ بتان وام کرده ام؛
در سینه جای داده دلش نام کرده ام!
...
1. منت جفا ز وفا برگزیده آمده ام!
تو را گمان که وفایت شنیده آمده ام؟!
...
1. در قفس خود را بیاد آشیان انداختم
ناله سر کردم که آتش در جهان انداختم
...