آثار آذر بیگدلی

صفحه 16 از 21
21 اثر از غزلیات در دیوان اشعار آذر بیگدلی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار آذر بیگدلی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی

غزلیات در دیوان اشعار آذر بیگدلی

1 اشک من کآب زلالی است که نتوان گفتن تازگی بخش نهالی است که نتوان گفتن

2 برده ای چون دلم از دست، مپرس از حالم حال دل باخته، حالی است که نتوان گفتن

3 سرکش افتاده بسی گلبن این باغ، ولی بلبلش را پروبالی است که نتوان گفتن!

4 درد دل من، همه این است که بوسم پایت؛ در دل غیر خیالی است که نتوان گفتن

1 شد از مرگ برادر، دل خراب و سینه ریش از من؛ ندیده هیچ کس محزون تری در هیچ کیش از من

2 کنندم خلق منع از گریه و من آنچه می بینم نباید بیش ازین در آه و زاری منع خویش از من

3 نبیند کس پس از من یا رب این ماتم که پندارم ندیده است این مصیبت هیچ محنت دیده بیش از من

4 بمرگ آن برادر چون نگریم خون، که در مرگش تسلی میدهندم خلق و میگریند بیش از من؟!

1 باز نامد قاصدی کامد بسویت، سوی من؛ دید چون روی تو، نتوانست دیدن روی من!

2 چون نیفتم از پیش، کز یک نگه بیرون کشید هر چه آهو در حرم بود، از حرم آهوی من؟!

3 چاره ی بیماری خود، ناید از دستم طبیب؛ تا چو دل، بیماری افتاده است در پهلوی من

4 گر بسازد غیر، با ناسازی گردون چو من چون تواند ساخت با خوی بد بدخوی من؟!

1 چون در دل شیرین بود از رشک شکر خون خسرو شودش از غم فرهاد جگر خون

2 خون شد جگرم از غم عشق تو و، امید دارم که نگردد دلم از درد دگر خون

3 ناورده کبوتر ز تو گر نامه ی قتلم میریزدش آیا ز چه هر لحظه ز پر خون؟!

4 آذر همه شب خیزد و ریزد ز فراقت از سینه ی تنگ آتش و از دیده ی تر خون

1 فزود هر نفسم عشق، کز خط شبگون؛ فزود روزبروز آن جمال روز افزون

2 چو نیست تاب فراقم، مرو که گر بروی ز اشک من همه چا پای مینهی در خون

3 بحیرتم ز دل تنگ خود، که هر که نشست در آن خرابه، از آنجا نمیرود بیرون!

4 کسی که نیست ز یارش جدا چه میداند که از جدایی لیلی چه میکشد مجنون؟!

1 چرا، هر جا مرا دیدی،از آنجا آمدی بیرون؟! محابا کرده ز آنجا بی محابا آمدی بیرون؟!

2 ز بزم غیر، رشکم برد بیرون شب؛ ندانستم در آن غمخانه ماندی تا سحر، یا آمدی بیرون؟!

3 شنیدم شب ببزم غیر ماندی، مردم از غیرت؛ نخواهم زنده شد، گیرم که فردا آمدی بیرون!

4 زدی آتش بجان بلبل و قمری که از گلشن سحر چون شاخ گل ای سرو بالا آمدی بیرون

1 من و دردت، که درمان من است این؛ چه درمان؟ راحت جان من است این!

2 من و افغان، دلت گر مهربان شد؛ که از تأثیر افغان من است این!

3 زدم دستش بدامان، گفت از ناز: بکش دستت، که دامان من است این

4 نهان از زخم تیرش مردم، اما نگفتم کار جانان من است این

1 طبیبا، جان غم پرورد من بین چو درمانم تو داری، درد من بین

2 تو کز می، چهره ی گلرنگ داری به این شکرانه رنگ زرد من بین

3 بکویت نقد جان آورده از راه کرم فرما و راه آورد من بین

4 نگارا، چونکه در محمل نشستی بدنبالت شتابان گرد من بین!

1 ز میان میروم اینک، بکنارم بنشین بنشین، هست زمانی بتو کارم بنشین

2 آمدی، کز غم بیرون ز شمارم پرسی بنشین، تا بتو یک یک بشمارم بنشین

3 از برم رفتی و، میمیرم ازین غم باری بکنارم ننشستی، بمزارم بنشین

4 ای که احوال دل زار، ز من میپرسی؛ بنشین، تا بتو گوید دل زارم، بنشین

آثار آذر بیگدلی

21 اثر از غزلیات در دیوان اشعار آذر بیگدلی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار آذر بیگدلی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی