1 از بلا نارسته گردی ای عزیز باز باید داشتن دست از دو چیز
2 رو تو دست ازنفس و دنیا باز دار تا بلاها را نباشد با تو کار
3 ور بحرص و آز گردی مبتلا با تو روی آرد ز هر سو صد بلا
4 آنکه نبود هیچ نقدش در میان هر کجا باشد بود اندر امان
1 هر کرا عقلست ودانش ای عزیز دور باید بودنش از چارچیز
2 کار خود با ناسزا نکند رها مردمی نکند بجای ناسزا
3 عقل داری میل بدکاری مکن زین چو بگذشتی سبکساری مکن
4 تا شوی پیش از همه در روزگار دست بر نان و نمک بگشاده دار
1 هست بی شک رستگاری در سه چیز با تو گویم یادگیرش ای عزیز
2 زان یکی ترسیدنست از ذوالجلال دوم آمد جستن قوت حلال
3 سیومین رفتن بود بر راه راست رستگارست آنکه این خصلت رواست
4 گر تواضع پیشه گیری ای جوان دوست دارندت همه خلق جهان
1 باش دایم ای پسر با یاد حق گر خبر داری ز عدل و داد حق
2 زنده دار از ذکر صبح و شام را در تغافل مگذران ایام را
3 یاد حق آمد غذا این روح را مرهم آمد این دل مجروح را
4 یاد حق گر مونس جانت بود کی هوای کاخ و ایوانت بود
1 بر همه کس نیک باشد چارچیز با تو گویم یادگیرش ای عزیز
2 اول آن باشد که باشی دادگر هم ز عقل خویش باشی باخبر
3 با شکیبائی تقرب کردنست حرمت مردم بجای آوردنست
1 چارچیز دیگر ای نیکو سرشت هست از جمله خلایق نیک زشت
2 زان چهار اول حسد کینی بود زان گذشتی عجب و خود بینی بود
3 خشم خود دیگر فروناخوردنست خصلت چارم بخیلی کردنست
4 ای پسر کم گرد گرد این خصال از برای زانکه زشتست این فعال
1 چار چیز آمد نشان مدبری یادگیرش گر تو روشن خاطری
2 مدبری باشد بابله مشورت هم بجاهل دان سیم و زرت
3 هرکه پند دوستان نکند قبول در حقیقت مدبرست آن بوالفضول
4 هر که از دنیا نگیرد عبرتی هست از آن مدبر جهان را نفرتی
1 چارچیز آمد بزرگ و معتبر مینماید خرد لیکن درنظر
2 زان یکی خصمت و دیگر آتشست باز بیماری کزو دل ناخوشست
3 چارمین دانش که آراید ترا این همه تا خرد ننماید ترا
4 هر که در چشمش عدو باشد حقیر از بلای او کند روزی نفیر
1 ای پسر هر کس که دارد چارچیز چار دیگر هم شود موجود نیز
2 عاقبت رسوای آید از لجاج خشم را نکند پشیمانی علاج
3 بیگمان از کبر خیزد دشمنی حاصل آید خواری از کاهل تنی
4 چون لجوجی در میان پیدا شود بنده از شومی او رسوا شود
1 چارچیز ای خواجه کم دارد بقا گوش دار ای مومن نیکو لقا
2 جور سلطان را بقا کمتر بود پس عتاب دوستان خوشتر بود
3 دیگر آن مهری که باشد از زنان بی بقا چون صحبت ناجنس دان
4 با رعیت چون کند سلطان ستم مرورا باشد بقا در ملک کم