1 از بلا نارسته گردی ای عزیز باز باید داشتن دست از دو چیز
2 رو تو دست ازنفس و دنیا باز دار تا بلاها را نباشد با تو کار
3 ور بحرص و آز گردی مبتلا با تو روی آرد ز هر سو صد بلا
4 آنکه نبود هیچ نقدش در میان هر کجا باشد بود اندر امان
1 فقر خود را پیش کس پیدا مکن محنت امروز را فردا مکن
2 مرترا آنکس که فردا جان دهد غم مخور آخر ترا یک نان دهد
3 تا بکی چون مور باشی دانه کش گر تو مردی فاقه رامردانه کش
4 بر توکل گر بود فیروزیت حق دهد مانند مرغان روزیت
1 چارچیزت بردهد از چار چیز نشنود این نکته جز اهل تمیز
2 هر که زو صادر شود این چارکار بیند آن چار دگر بیاختیار
3 هر که در پایان کاری ننگرد عاقبت روزی پشیمانی خورد
4 هر که نکند احتیاط کارها بر دلش آخر نشیند بارها
1 در جهان دانی که گردد معتبر آنکه او را باک نبود از خطر
2 کم کند با کس وفا این روزگار جور دار نیستاش با مهر کار
3 آنکه با تو روز غم میبست کار روز شادی هم بپرساش زینهار
4 روز نعمت گر تو پردازی بکس روز محنت باشدت فریاد رس
1 هر کرا باشد سه خصلت در سرشت باشد آن کس بی شک از اهل بهشت
2 شکر در نعما و صبر اندر بلا میدهد آیینهٔ دل را جلا
3 هر که مستغفر بود اندر گناه حق زنار دوزخش دارد نگاه
4 هر که ترسد از آله خویشتن خواهد او عذر گناه خویشتن
1 نفس نتوان گشت الا با سه چیز چون بگویم یاد گیرش ای عزیز
2 خنجر خاموشی و شمشیر جوع نیزهٔ تنهایی و ترک هجوع
3 هرکه را نبود مرتب این سلاح نفس او هرگز نمییابد فلاح
4 چونکه دل بی یاد اللهت بود دیو ملعون یار همراهت بود
1 چار چیز آمد نشان مدبری یادگیرش گر تو روشن خاطری
2 مدبری باشد بابله مشورت هم بجاهل دان سیم و زرت
3 هرکه پند دوستان نکند قبول در حقیقت مدبرست آن بوالفضول
4 هر که از دنیا نگیرد عبرتی هست از آن مدبر جهان را نفرتی
1 ای برادر گر تو هستی حق طلب جز بفرمان خدا مگشای لب
2 گر خبر داری زحی لایموت بر دهان خود بنه مهر سکوت
3 ای پسر پند و نصیحت گوش کن گر نجاتی بایدت خاموش کن
4 هر کرا گفتار بسیارش بود دل درون سینه بیمارش بود
1 هست فاسق را سه خصلت در نهاد باشد اول در دلش حب فساد
2 حرفهاش آزردن خلق خداست دور دارد خویش را از راه راست
1 ای برادر دار مهمان را عزیز تا بیابی رحمت از رحمن تو نیز
2 مؤمنی کو داشت مهمان را نکو حق گشاید باب رحمت را برو
3 هر کرا شد طبع از مهمان ملول از وی آزارد خدا و هم رسول
4 بندهٔ کو خدمت مهمان کند خویش را شایستهٔ رحمن کند