1 عاقل آن باشد که او شاکر بود و آنگهی بر نفس خود قادر بود
2 هر کهخشم خود فرو خورد ای جوان باشد او از رستگاران جهان
3 آن بود ابلهترین مردمان کز پی نفس و هوا باشد دوان
4 وانگهی پندارد آن تاریک رای خواهد آمرزیدنش آخر خدای
1 بر سر بالین بیماران گذر زانکه هست این سنت خیرالبشر
2 تا توانی تشنه را سیراب کن در مجالس خدمت اصحاب کن
3 خاطر ایتام را دریاب نیز تا ترا پیوسته حق دارد عزیز
4 چون شود گریان یتیمی ناگهان عرش حق در جنبش آید آن زمان
1 سخت دل را سه علامت یافتم چون بدیدم روی ازو برتافتم
2 بر ضعیفان باشدش جور و ستم هم قناعت نبودش با بیش و کم
3 موعظت هر چند گویی بیشتر در دل سختش نباشد کارگر
1 سر چه آرایی بدستار ای پسر گر توانی دل بدست آر ای پسر
2 تا نگیری ترک عز و مال و جاه از همه بر سر نیایی چون کلاه
3 نیست مردی خویشتن آراستن قصد جان کرد آنکه او آراست تن
4 نیست در تن بهتر از تقوی لباس در تکلف مرد را نبود اساس
1 بر همه کس نیک باشد چارچیز با تو گویم یادگیرش ای عزیز
2 اول آن باشد که باشی دادگر هم ز عقل خویش باشی باخبر
3 با شکیبائی تقرب کردنست حرمت مردم بجای آوردنست
1 رو بپرسیدن بر خویشان خویش تا که گردد مدت عمر تو بیش
2 هر که گرداند ز خویشاوند رو بی گمان نقصان پذیرد عمر او
3 هر که او ترک اقارب میکند جسم خود قوت عقارب میکند
4 گرچه خویشان تو باشند از بدان بدتر از قطع رحم چیزی مدان
1 گر همی خواهی که باشی رستگار رخ مگردان ای برادر از سه کار
2 اولت دیدن بود حکم قضاش بعد از آن جستن بجان و دل رضاش
3 چیست سیوم دور بودن از جفا هر که این دارد بود اهل صفا
4 هر که دارد دانش و عقل و تمیز جز براه حق نبخشد هیچ چیز
1 چیست مردی ای پسر نیکو بدان اولا ترسیدن از حق در نهان
2 عذر خواهان مرد پیش از معصیت باشدش طاعات بیش از معصیت
3 آنکه کار نیک مردان میکند با ضعیفان لطف و احسان میکند
4 هر که او باشد ز مردان خدا باشد اندر تنگ دستی با سخا
1 هر کرا سه کار عادت باشدش در جهان بخت و سعادت باشدش
2 تا تواند خیر بی منت کند خویش را مستوجب رحمت کند
3 دائما گر بیند او عیب کسان در ملامت هیچ نگشاید زبان
4 هر کرا بینی براه ناصواب سر براهش آر تا یابی ثواب
1 گر صفا میبایدت تجرید شو گر خرد داری ز اهل دید شو
2 ترک دعوی هست تجرید ای پسر فهم کن معنی تفرید ای پسر
3 اصل تجریدت وداع شهوتست بلکه کلی انقطاع لذتست
4 گر دهی یکبار شهوت را طلاق آن زمان گردی تو در تفرید طلاق