1 انس چون بادوست باشد باد و آتش هم توئی انس چون با دوست باشد آدم عالم توئی
2 انس چون با دوست باشد ذرهها دریا شود انس چون با دوست باشد رازها پیدا شود
3 انس چون بادوست باشد طالبان مطلوب شد انس چون با دوست باشد هر بلا محبوب شد
4 انس چون بادوست باشدخاکدان شدآسمان انس چون با دوست باشد خودمکان شدلامکان
1 هیبت حق جمله را یکسان کند جسمها را جملگی چون جان کند
2 هیبت حق جمله را زیبا کند این عددها را همه یکتا کند
3 هیبت حق جمله را فاضل کند بیشکی آندم ترا واصل کند
1 سائلی بنشست پیش بایزید گفت از لطف خدای برمزید
2 در ره حق دائماً مردانهای در میان عارفان فرزانهای
3 راه حق راتو به جان کوشیدهای دائماً از شوق حق جوشیدهای
4 تو شراب سر حق نوشیدهای سر اسرار خدا پوشیدهای
1 بود درویشی مسافر ای غلام سال و مه اندر سفر بودی مدام
2 بارها در راه مکه رفته بود بس ریاضتهای مشکل کرده بود
3 عرصهٔ عالم همه گردیده بود خاک مردان را زیارت کرده بود
4 عمر خود را در سفر بگذاشته بهرهٔ خود از سفر نایافته
1 بعد از آن بینی جمالی با جلال اندر این منزل بود عین وصال
2 قطره اندر عین دریا اوفتد ذره درخورشید والا اوفتد
3 قطرهٔ اندر بحر ناپیدا شود قطره در دریا فتد دریا شود
4 محو گردد صورت آفاق کل عزها کلی بدر گردد بذل
1 شیخ لقمان بود در عین وصال محو گشته در جمال ذوالجلال
2 ازوجود خویشتن فانی شده در بقای حق بحق باقی شده
3 از خودی بگذشته آن مرد خدا دائماً در وصل بود آن باصفا
4 از سلوک و از طلب بگذشته بود با جمال اندر طلب پیوسته بود
1 جهد کن ای دوست تا واصل شوی یک ره و یک قبله و یک دل شوی
2 والذین جاهدوا فرمود حق جهد کن در راه تا گیری سبق
3 هر که را این راه حق حاصل شود بیشکی او با خدا واصل شود
4 هر که را این راه ناید در شمار در قیامت پیش حق شد شرمسار
1 پادشاها ره نما این بنده را این فقیر بیکس افکنده را
2 ای خدای انبیا و اولیاء رحمت تو مصطفی و مرتضی
3 ای خدای انبیاء و مرسلین ای خدا مؤمنین و مسلمین
4 ای خدای عاقلان و کاملان ای خدای عاشقان و عارفان
1 ای پاکی تو منزه از هر پاکی قدوسی تو مقدس از ادراکی
2 در راه تو صد هزار عالم گردی در کوی تو صدهزار آدم خاکی
1 در وصف تو عقل طبع دیوانه گرفت جان تن ز دو با عجز بهم خانه گرفت
2 چون شمع تجلی تو آمد به ظهور طاوس فلک مذهب پروانه گرفت