قومی که بخواب مرگ سرباز نهند از عطار نیشابوری وصلت نامه 60
1. قومی که بخواب مرگ سرباز نهند
تا حشر ز قال و قیل خود باز رهند
1. قومی که بخواب مرگ سرباز نهند
تا حشر ز قال و قیل خود باز رهند
1. در حبس وجود از چه افتادم من
کز ننگ وجودخود بفریادم من
1. خلقی که در این جهان پدیدار شدند
در خاک به عاقبت گرفتار شدند
1. بس خون که دلم ز اول کار بریخت
تا آخر کار چون گل از خار بریخت
1. تا چند زمرگ غمناک شوی
آن به که ز اندیشهٔ خود پاک شوی
1. ماتمزدگان عالم خاک هنوز
می خاک شوند در غم خاک هنوز
1. چون رفت ز جسم جوهر روشن ما
از خار دریغ پر شود گلشن ما
1. هر خاک که درجهان کسی فرسود است
تنهاست که آسیای چرخش سوداست
1. لاله ز رخ چو ماه میبینم من
سبزه ز خط سیاه میبینم من
1. هر کوزه که بیخود بدهن باز نهم
گوید بشنو تا خبری باز دهم
1. بر بستر خاک خفتگان میبینم
در زیر زمین نهفتگان میبینم
1. هر سبزه و گل که از زمین بیرون رست
از خاک یکی سبز خطی گلگون رست