1 ای دل آخر یک دمی بیدار شو یک زمان جویای وصل یار شو
2 ای دل آخر یک دمی بگذر ز جان تا رسی اندر مقام لامکان
3 ای دل آخر یک دمی بگذر ز خود تا رهی از ننگ و نام و نیک و بد
4 ای دل آخر بگذر از هر دو جهان تا رسی در عالم عین و عیان
1 چون صفات او احد آمد مدام غیر نبود جمله او دان والسلام
2 هرچه دیدی ذات پاک او بود اینچنین بینی ترا نیکو بود
3 در همه اشیا ورا ظاهر ببین اولین و آخرین و ظاهرین
4 ظاهر و باطن ورا میبین مدام اول و آخر ورا میبین تمام
1 بود سلطانی ورا محمود نام هم بوقتش بود عالم بانظام
2 عادل بر حق بد آن سلطان دین بت شکن در سومنات و هند و چین
3 عمر خود اندر غزا بگذاشته کام خود را از غذا برداشته
4 سالها درجنگ کفار لعین بود او کی خسرو روی زمین
1 جملهٔ مردان زخود فانی شدند در بقای حق بحق باقی شدند
2 نفس خود را در ریاضت داشتند از خدای خود سعادت داشتند
3 یک زمان نه خواب کردند و نه خورد بودهاند از خلقهم آزاد و فرد
4 ترک لذات جهان کردی به کل این جهان را دیده اندر عین ذُل
1 بود در بغداد مردی با خبر زینجهان وزانجهان رفته بدر
2 از هوای نفس خود وارسته بود او کمر در عشق یزدان بسته بود
3 چار تکبیری زده بر کائنات وارهیده ازحیات و از ممات
4 شش جهت را او بدر انداخته پنج و شش را در ره حق باخته
1 شیخ لقمان از زمان بایزید بود باقی تا بدور بوسعید
2 عمر او صد بود و هفتاد و سه سال دائماً در قرب بود و در وصال
3 بوسعید پاک زو بخشش بیافت بود خود را در ره او چست یافت
4 یک نظر کردش ورا قطب جهان هر دو عالم را بدو داد آن زمان
1 من ترا بینم ترا دانم ترا خود ترا کی غیر بینم جان مرا
2 چون جز از تو نیست اندر دو جهان لاجرم غیری نباشد در میان
3 اولین و آخرینی ای احد ظاهرین و باطنینی بی عدد
4 این جهان و آن جهانی در نهان آشکارا و نهانی در عیان
1 این چنین رفتند مردان راه دین رهروان حق به پیش حق یقین
2 شیرمردان مرکب خود راندهاند اندر این ره چون خسان کی ماندهاند
3 مرد عشقی گر تو تن در راه کن ور نه بنشین دست و تن کوتاه کن
4 شیرمردی باید این راه شگرف تاکند غواصی این بحر ژرف
1 بود منصور ای عجب شوریده حال در ره تحقیق او را صد کمال
2 حال او حال عجب بود ای پسر نی چو حال این خسان بیخبر
3 از رموز سر حق ره برده بود نی چو ما و تو رهی گم کرده بود
4 از شراب وصل حق نوشیده بود دائماً از شوق حق جوشیده بود
1 گفت ای دانندهٔ کون ومکان غیر تو کس نیست در هر دو جهان
2 گفت ای دارندهٔ عرش مجید عرش و کرسی هم ز تو گشته پدید
3 گفت ای دارندهٔ لوح و قلم این جهان وآن جهان از تو علم
4 گفت ای پیدا و پنهان آمده خلق عالم از تو حیران آمده