1 عاشقا یک دم در آور سر جان تا بیابی سر عشق کالامکان
2 عاشقان بینی بجان حیران شده هر یک از نوعی دگر جویان شده
3 عاشقان بینی در این ره گشته غرق از قدم در خون نشسته تا بفرق
4 عاشقان بینی ز خود فانی شده جملگی در حال یک بینی شده
1 بود سلطانی ورا محمود نام هم بوقتش بود عالم بانظام
2 عادل بر حق بد آن سلطان دین بت شکن در سومنات و هند و چین
3 عمر خود اندر غزا بگذاشته کام خود را از غذا برداشته
4 سالها درجنگ کفار لعین بود او کی خسرو روی زمین
1 بود در بغداد مردی با خبر زینجهان وزانجهان رفته بدر
2 از هوای نفس خود وارسته بود او کمر در عشق یزدان بسته بود
3 چار تکبیری زده بر کائنات وارهیده ازحیات و از ممات
4 شش جهت را او بدر انداخته پنج و شش را در ره حق باخته
1 آن حکیم پر خرد در آینه جمله یکتا دید او معاینه
2 آن حکیم پر هنر را روح دان نفس شومت احول آمد در میان
3 روح اندر عالم وحدت بود نفس شومت عالم کثرت بود
4 دل بدان آیینه از روی کمال اندر او می بین جمال ذوالجلال
1 ابتدا کردم بنام کردگار خالق هفت و شش و پنج و چهار
2 آن خداوندی که هستی ذات اوست هر دو عالم مصحف آیات اوست
3 آن خداوندی که آدم را ز خاک آفرید و داد او را جان پاک
4 بعد از آنش گفت بحر جود باش چون ملایک ساجد و مسجود باش
1 شیخ لقمان از زمان بایزید بود باقی تا بدور بوسعید
2 عمر او صد بود و هفتاد و سه سال دائماً در قرب بود و در وصال
3 بوسعید پاک زو بخشش بیافت بود خود را در ره او چست یافت
4 یک نظر کردش ورا قطب جهان هر دو عالم را بدو داد آن زمان
1 بشنو این رمز از بلال با وفا خواجهٔ ما و غلام مصطفی(ص)
2 اوفتاده بود آن دُر ثمین در میان آن جهودان لعین
3 مرد دین بودو طلبکار آمده عشق احمد را خریدار آمده
4 روز و شب در دین حق بیدار بود واقف سرّ بود و مرد کار بود
1 چون صفات او احد آمد مدام غیر نبود جمله او دان والسلام
2 هرچه دیدی ذات پاک او بود اینچنین بینی ترا نیکو بود
3 در همه اشیا ورا ظاهر ببین اولین و آخرین و ظاهرین
4 ظاهر و باطن ورا میبین مدام اول و آخر ورا میبین تمام
1 گفت ای دانندهٔ کون ومکان غیر تو کس نیست در هر دو جهان
2 گفت ای دارندهٔ عرش مجید عرش و کرسی هم ز تو گشته پدید
3 گفت ای دارندهٔ لوح و قلم این جهان وآن جهان از تو علم
4 گفت ای پیدا و پنهان آمده خلق عالم از تو حیران آمده
1 ای دل آخر یک دمی بیدار شو یک زمان جویای وصل یار شو
2 ای دل آخر یک دمی بگذر ز جان تا رسی اندر مقام لامکان
3 ای دل آخر یک دمی بگذر ز خود تا رهی از ننگ و نام و نیک و بد
4 ای دل آخر بگذر از هر دو جهان تا رسی در عالم عین و عیان