1 عقل اندر کارسازی جهان عشق اندر بینیازی جهان
2 عقل دائم طالب صورت بود عشق آتش در همه صورت زند
3 عقل اندر نیستی هست آمده عشق اندر نیستی مست آمده
4 عقل نقاشی کند اندر جهان عشق شهبازی کند در لامکان
1 ای اهل قبور خاک گشتید و غبار هر ذره زهر ذره گرفتید کنار
2 این خود چه سرابست که تاروز شمار بیخود شدهاید بیخبر از همه کار
1 چون آفت بیقیاس داری در پی چندانکه روی هراس داری در پی
2 ای خوشهٔ سر سبز سر مفراز چون میدانی که داس داری در پی
1 شیخ لقمان بود در عین وصال محو گشته در جمال ذوالجلال
2 ازوجود خویشتن فانی شده در بقای حق بحق باقی شده
3 از خودی بگذشته آن مرد خدا دائماً در وصل بود آن باصفا
4 از سلوک و از طلب بگذشته بود با جمال اندر طلب پیوسته بود
1 سائلی بنشست پیش بایزید گفت از لطف خدای برمزید
2 در ره حق دائماً مردانهای در میان عارفان فرزانهای
3 راه حق راتو به جان کوشیدهای دائماً از شوق حق جوشیدهای
4 تو شراب سر حق نوشیدهای سر اسرار خدا پوشیدهای
1 هر دل که ز لطف تو نشان یابد باز سررشته خود در دو جهان یابد باز
2 در راه تو هر که نیم جانی بدهد از لطف تو صدهزار جان یابد باز
1 در حبس وجود از چه افتادم من کز ننگ وجودخود بفریادم من
2 چون میمردم بصد هزاران زاری از مادر خویشتن چرا زادم من
1 ای پاکی تو منزه از هر پاکی قدوسی تو مقدس از ادراکی
2 در راه تو صد هزار عالم گردی در کوی تو صدهزار آدم خاکی
1 گیرم که به تو لطف الهی آمد در ملک تو ماه تا به ماهی آمد
2 در هر وطنی باغ و سرائی چکنی میپنداری که باز خواهی آمد
1 ای خلق دو کون ذکر گویندهٔ تو وی جملهٔ کاینات پویندهٔ تو
2 هر چند به کوشش نتوان در تو رسید تو با همهٔ ای همه جویندهٔ تو