1 بار دیگر عالمان جمع آمدند جمله اندر قصه آن شمع آمدند
2 صدهزاران خلق در غوغا و شور بر در زندان دویده از غرور
3 شبلی آمد آن زمان پیش جنید گفت شیخا ما درافتادیم قید
4 خلق عالم جملگی جمع آمدند کان شه سیفور از زندان برند
1 جملهٔ مردان ز خود فانی شدند در بقای حق به حق باقی شدند
2 گرتو مرد راه عشقی راه رو همچو مردان از دل آگاه رو
3 جملهٔ مردان ز خود بیرون شدند در ره عشاق غرق خون شدند
4 جسم و جان و تن همه در باختند تا کمال راه حق بشناختند
1 ای برادر غیر حق خود نیست کس اهل معنی را همین یک حرف بس
2 گر تو غیر حق به بینی درجهان بر تو روشن گردد اسرار نهان
3 گر تو اندر راه یک بینی شوی از وجود خویشتن فانی شوی
4 آن رزمان ز اسرار حق یا بیخبر خودشوی از جسم وجان کلی بدر
1 پادشاهی پاکباز و سر فراز در حقیقت بد ورا سوز و گداز
2 نام او محمود بود ای با بصر از ره دین خدا بد با خبر
3 دائماً در جنگ کفار لعین بود آن کیخسرو روی زمین
4 بود یک بت خانه اندر سومنات یک بتی بد اندر آنجا نام لات
1 بعد لقمان شیخ محمد شد پدید آن در اسرار معنی را کلید
2 مرشدی بود او بغایت با کمال دائماً در قرب بودی و جمال
3 سر الاالله بجان بشناخته مرکب معنی در این ره تاخته
4 من رآنی را به جان بگرفته بود سر احمد را به جانان گفته بود
1 بود برنائی بغایت ماهرو پیش خلق عالمی پر آب و رو
2 مال و ملکی داشت بیحد آن غلام در نشابورش بدی او را مقام
3 بود یک خیلی همه خویشان او دائماً خویشان دل پیشان او
4 روز و شب در خدمتش بودند شاد جمله همچون چاکران کیقباد
1 یک صحابه بود در عهد رسول درد و سوزی داشت آن صاحب قبول
2 دائماً با درد بود آن مرد کار درد دین را کرده بود او اختیار
3 دائماً در راه حق گریان بدی هم ز درد دین چنین بریان بدی
4 روز و شب بنشسته بود آن مستمند دائماً اندوهگین و دردمند
1 در خبر دیدم که یحیی دائماً بود درخوف خدا او قائماً
2 روز و شب در گریه و زاری بد او دائماً در ساز هشیاری بد او
3 از میانخلق بیرون رفته بود بر سر که پارهٔ بنشسته بود
4 دائماً در خوف بودی آن امام بر سر کوهش بدی دائم مقام
1 بینشان شو یک دم از یاد و نشان تا ببینی سر پنهانی عیان
2 بینشان شو ای پسر در راه یار تاتو باشی در دو عالم بختیار
3 بینشان شو در ره مردان مرد تا تو باشی در جهان آزاد وفرد
4 بینشان شو در میان عام و خاص تا بباشی پیش حق خاص الخواص