1 منت حیران و لعنت باز مانده نمود عشقت اینجا باز خوانده
2 چودیدم رویت اینجاگاه پنهان مرا این لعنت تو بس بود آن
3 که در کوی تو باشم لعنتی من کنم هر لحظهٔ بیحرمتی من
4 من از لعنت نترسم هم تو دانی اگر خوانی و گر رانی تو دانی
1 خطابی کرد آدم کای دل و جان بگو با من کنون این راز پنهان
2 که خاتم کیست تا من باز دانم که شد تازه از این روح و روانم
3 که باشد مصطفی یا رب مرا گوی که در میدان عشق او منم گوی
4 بدو گفتا که ای آدم بدان هان محمد(ص) راز اسم آمد ز اعیان
1 خطاب آمد که آدم چندگوئی درون بنموده رویم چند جوئی
2 بگو تا چند گوئی در بهشتم که من تخم شما اینجا بِکِشتم
3 ز حدّ بگذشت اکنون گفت اینجا زمانی گوش کن بشنفت اینجا
4 منم آدم در اینجا رخ نموده گره از کار عالم برگشوده
1 چنین گفت ای خدای حی رحمان کریم و قادر و دانا و سبحان
2 خداوند جهان و جان تو باشی حکیم و قادر و دیّان تو باشی
3 بحق ذات پاکت یا الهی که تو دانای حالی و تو شاهی
4 بحق این محمد کآدم اینجا بکن بخشایشی این لحظه او را
1 نمود حق نه چیزی هست بازی تو این دم در تمامت سرفرازی
2 تو قدر خود بدان و سر نگهدار ببین نامت چه چیزی گفت جبّار
3 از این گندم حذر میکن دمادم ببین تا حق چه گفتست گفت آدم
4 که تو زان منی من زان تو باش ولی گر با منی با خویشتن باش
1 طلب کن گر بدیدی تو در اینجا عیان دوست ای پیوسته شیدا
2 ز شیدائی نیابی عقل کل تو بمانی دائما در عین ذل تو
3 ز شیدائی نیابی راز جانان بمانی تا اَبَد در خویش پنهان
4 ز شیدائی نمیدانی سر از پای روی چون سایهٔ از جای برجای
1 بلای عشق قربت برکشیدم که تادر عاقبت رویت بدیدم
2 بلای عشق قربت دارم و دل بماندستم چو مرغ نیم بسمل
3 بلای عشق قربت در نهادم نهادی و من اینجا داد دادم
4 بلای عشق و قربت میکشم من درون آتشم با تو خوشم من
1 چو شد شیطان سوی جنّت ابا مار درون آن دهن او ماند بیمار
2 تفرّج کرد همچون اوّلین او ز بهر جان آدم در کمین او
3 بُد از ملعونی و ناپاکی خویش نظر انداخته اندر پس و پیش
4 چنان پیدا شده با عقل و با هوش زبان دربسته و او گشته خاموش
1 چنین دیدم من اندر لوح اسرار تو میدانی نمییارم بگفتار
2 که آدم گندمت اینجای خورد او در این اسرار تو ماتم ببرد او
3 قضا پیوسته کن از پیش دانم دمی دیگر ز جنّات مرانم
4 تو پیوستی نمود لعنت من بکردستی بخود تو نخوت من
1 نمود حق نه چیزی هست بازی تو این دم در تمامت سرفرازی
2 تو قدر خود بدان و سر نگهدار ببین نامت چه چیزی گفت جبّار
3 از این گندم حذر میکن دمادم ببین تا حق چه گفتست گفت آدم
4 که تو زان منی من زان تو باش ولی گر با منی با خویشتن باش