1 منم اللّه ودرعین کمالم منم اللّه ودر دید وصالم
2 منم اللّه و در یکتا صفاتم منم اللّه و کلّی نور ذاتم
3 منم اللّه و اندر هر زبانها کنم در وصف خودشرح و بیانها
4 منم اللّه و اندر دیده بینا شدم در دیدهٔ خود عین اللّه
1 جلال من فنای جاودانیست نمود من بقای جاودانی است
2 جلال من ز ذاتم در صفاتست همه ذرّات من در عشق ماتست
3 جلال من کجا هرگز کسی دید اگرچه عقل اینجا پیر گردید
4 جلال من ندید اینجا عیانی بسی دم زد ز اسرار معانی
1 الا ای جوهر قدسّی یکتای زمانی زین صدف هین روی بنمای
2 صدف بشکن همه جوهر برون ریز عیانی جوهر اندر خاک و خون ریز
3 تو داری در صدف جوهر یقین باز بده تا باز بینم عزّت و ناز
4 منم شاه و مرا اینست جوهر صدف زین بحر بیرون آر و بگذر
1 کنون جبریل بیرون بر تو آدم که گستاخی ندارد او در این دم
2 برون کن از بهشتم تا رود زود که تا گردم از او این بار خشنود
3 برون شد آدم و حوّا ز جنّت فتاده هر دو اندر رنج و محنت
4 فتاده هر دو در اندوه نایافت بحالی جبرئیل اینجا و بشتافت
1 چنین گفتست عبّادی یکی روز که از طاعت شدم اینجای فیروز
2 ز طاعت یافتم اسرار جمله ز طاعت یافتم انوار جمله
3 ز طاعت روی جانانش بدیدم ز طاعت من بکام دل رسیدم
4 ز طاعت یافتم جنّات اینجا شدم در ذات کل یکباره اینجا
1 همه حق بینی اینجا در یقین باز یقین بین اوّلین و آخرین باز
2 همه حق بینی و از حق طلب کن ولیکن این همه از حق ادب کن
3 همه حق بین و آن با خویشتن دار وگرنه ناگهانیات ابردار
4 کند اینجایگه مانند حلّاج قتیل عشق را کردی تو آماج
1 چنین گفت آن بزرگ پیر اعظم پناه دین و سلطان معظم
2 بحق محبوب حق عین شریعت سپهسالار دین شاه حقیقت
3 سلیمان سخن در منطق الطّیر که آنکس بوسعید است و ابوالخیر
4 ابوالخیر است دائم خیر حق بود که بُد اینجایگه دیدار معبود
1 چنان مدهوش عشق اندر فنا بود که گوئی آن زمان عین لقا بود
2 شده درخواب و خاموش اوفتاده چو مستان سخت بیهوش اوفتاده
3 مگر معشوق او در خواب میدید درون خویشتن مهتاب میدید
4 که معشوقش رخ اینجاگاه بنمود که گوئی آن زمان عین لقا بود
1 مگر میکرد درویشی نگاهی در این دریای پر دُرّ الهی
2 کواکب دید جمله در شب افروز که شب از نور ایشان بود چون روز
3 تو گفتی اختران استادهاندی زبان با خاکیان بگشاده چندی
4 که هان ای عاقلان هشیار باشید در این درگاه شب بیدار باشید
1 الا ای جوهر قدسّی یکتای زمانی زین صدف هین روی بنمای
2 صدف بشکن همه جوهر برون ریز عیانی جوهر اندر خاک و خون ریز
3 تو داری در صدف جوهر یقین باز بده تا باز بینم عزّت و ناز
4 منم شاه و مرا اینست جوهر صدف زین بحر بیرون آر و بگذر