یکی هاتف مر او از عطار نیشابوری جوهرالذات 88
1. یکی هاتف مر او را داد آواز
که اکّافی نکو گفتی ز آغاز
...
1. یکی هاتف مر او را داد آواز
که اکّافی نکو گفتی ز آغاز
...
1. زبان بگشاد و گفت ای راز مطلق
ابر حق میزنی اینجا اناالحق
...
1. جوابش داد آن دم صاحب راز
که اندر عشق ما میسوز و میساز
...
1. حقیقت چون ز عزت دم نهانی
ز دید اینجا کمال جاودانی
...
1. یکی شد پیش آن پیر طریقت
بپرسد این سؤالش در حقیقت
...
1. یکی منصور را پرسید ناگاه
که ای گشته ز سرّ جمله آگاه
...
1. چنین گفتست اینجا پاکبازی
که میکردم طلب از خویش رازی
...
1. در آن دم گفت تو جان جهانی
بکن با من که بیشک میتوانی
...
1. خطاب آمد که بخشیدم دلت را
گشایم من بیک ره مشکلت را
...
1. تو داری نور یار از عین توفیق
توئی اعیان ذات و هست توفیق
...