1 یکی پیری ز پیران گشت واصل مر او را گشت کل مقصود حاصل
2 چنان شد کز همه عالم نهان شد درون خلوت دل جان جان شد
3 شب و روزش به جز طاعت نبُد کار ز کل قانع شده بر روی دلدار
4 چنان واصل بُد اندر خانقه او نهانی دیده بودش روی شه او
1 یکی هاتف مر او را داد آواز که ای درویش خوش میسوز و میساز
2 بسوزان خویشتن درحضرتِ ما که تا یابی عیان قربت ما
3 سما هرگز نداندراز ما او ولیکن پرده است آغاز ما او
4 تو اینجاگه چنین حیران شده مست کجا هرگز چنین آسان دهد دست
1 چنین گفتست شیخ مهنه آن پیر که حق دیدم یقین چون روغن و شیر
2 چو روغن ناگهی پیدا نماید نمود شیر آلایش نماید
3 جدا گردد مصفّا مانده روغن حقیقت همچنین دان جان و هم تن
4 خورش شاید یقین و هر دو یک جا ولی در اصل و فرع آید معمّا
1 یکی هاتف مر او را داد آواز که اکّافی نکو گفتی ز آغاز
2 کریمیم و رحیم و بردباریم کجا مر بندگان ضایع گذاریم
3 چو ما داریم حکم لایزالی هر آنچه اندیشه میدارند حالی
4 بدانیم آن همه از پیش اینجا که هستیم بیشکی دانا و بینا
1 جوابش داد آن دم صاحب راز که اندر عشق ما میسوز و میساز
2 بسوزان خویشتن مانندهٔ شمع که تا گردی فنا نزدیکی جمع
3 بسوزان خویشتن پروانه کردار که تا گردی بیک ره ناپدیدار
4 بسوزان خویشتن مانند ذرّه برِ خورشید رویم مانده غّره
1 شبی میگفت اکّافی همین راز که یارب این حجاب آخر برانداز
2 مسوزان بیش از این مر دوستانت بگو تا کی بود راز نهانت
3 چنین پیدا چنین پنهان چرائی که با رندان دمادم آشنائی
4 همه خاصان کشیدستی بزنجیر ندارند اندر اینجا هیچ تدبیر
1 زبان بگشاد و گفت ای راز مطلق ابر حق میزنی اینجا اناالحق
2 ابر حق میزنی اینجا یقین تو که هستی اوّلین و آخرین تو
3 ابر حق میزنی دم نی ببازی که مرد عشق و صاحب درد رازی
4 ابر حق میزنی این دم حقیقت که بسپردی شریعت بی طبیعت
1 چنین گفت است شبلی پیر عشاق که گردیدم بسی در گرد آفاق
2 سلوکم بیحد و اندازه کردم که تا من مغز جان را تازه کردم
3 نشان میجستم اندر عالم جان که تا بوئی برم از راز پنهان
4 نشان میجستمو چون بنگریدم یقین جز بی نشانی می ندیدم
1 چنین گفتست شیخ مهنه آن پیر که حق دیدم یقین چون روغن و شیر
2 چو روغن ناگهی پیدا نماید نمود شیر آلایش نماید
3 جدا گردد مصفّا مانده روغن حقیقت همچنین دان جان و هم تن
4 خورش شاید یقین و هر دو یک جا ولی در اصل و فرع آید معمّا
1 یکی منصور را پرسید ناگاه که ای گشته ز سرّ جمله آگاه
2 یقین اینجا تو داری راز مطلق که دیدستی تو حق را عین مطلق
3 یقین داری عیان جمله آفاق که هستی دمدمه در کلّ آفاق
4 نمود عشق جانان کل تو داری که بر عشّاق شاهی شهریاری