1 بقدر خود نظر میکن نمودت پدر گفت ای پسر آخر چه بودت
2 مرا ره گم مکن اینجای بابا که مسکن دیدهام در عین ماوا
3 در این بحر سعادت راه دیدم درون بحر دل آگاه دیدم
4 نه طفلم من که دانایم بهرکار ز حق دارم نمود عشق بسیار
1 پسر گفت ای پدر قول حدیثت ترا بر من چنین دامی خبیثست
2 همه در عالم جان عین جانان توئی در بود من اسرار پنهان
3 منم در عین کشتی بحر اعظم توئی از دید من اسرار عالم
4 منم با تو درون بحر هستی پدر در عقل ماندستی ومستی
1 منم دریای لاهوتی اسرّار که در دریا شوم من ناپدیدار
2 منم دریای علم وحکمت حق که خواهم گفت اینجا راز مطلق
3 منم دریای دید جمله مردان که از بهر من است این چرخ گردان
4 منم دریای بیچون و چگونه که کردم جمله کشتی باژگونه
1 در این دریا همه ترسست و بیمست عذاب صورت و عین الجحیم است
2 در این دریا همه خوف و رجایست عذابست و نمودار بلایست
3 در این دریا همه سرگشتگی دان دل خود زین بلا و رنج و برهان
4 در این دریا تو منشین یکزمان هم وگرنه گم کنی جان و جهان هم
1 در این دنیا همه عین غرور است در اینجا قبض و بسط و ظلم و نورست
2 در این دنیا همه زهر است و خواری در آنجا جان جان گر پایداری
3 در این دنیا چه خواهی کرد آخر وز اینجاگه چه خواهی برد آخر
4 در این محنت سرا وجای ماتم نماند جمله فرزندان آدم
1 میان کشتی آنجا بود پیری بمعنی و بصورت بی نظیری
2 بقدر خویشتن واصل بدش او همه اسبابها حاصل بدش او
3 میان جمله مردان بود او مرد در آن کشتی که بودش صاحب درد
4 سفر کرده بسی دانسته اسرار گرفته سالها او انس دلدار
1 جوابش داد کای پیر پراسرار چه جوهرها فشاندستی ز گفتار
2 ترا زیبد که گوهر میفشانی که راز من در اینجا می تو دانی
3 گواه من توئی اینجا حقیقت سپردستی یقین راه شریعت
4 میان این همه تو بینظیری که همدانائی و با عشق پیری
1 بدو گفت ای دل و جان دستگیرم که تو هستی جوان، من زار و پیرم
2 تو خواهی رفت میدانم یقین من ببین در اولین و آخرین من
3 زمن فارغ مشو یک لحظه ای پیر بهرکاری مرا میبین بتدبیر
4 مرا کن یاد در هر کار دشوار که من بنمایمت اینجای دیدار
1 ز اوّل جمله اشیاهست پیدا که هر یک درچه خواهد بود پیدا
2 ز اوّل جان و صورت باشد و بس نداند هیچکس جز حق مراین بس
3 ز اوّل صورت اندر تخت این خاک که نگذارد ورا دوران افلاک
4 ز اوّل جمله چون رفتی سرآمد بجز تو این همه نقشی برآمد