1 توئی پاک و منزّه در وجودم که من بی بود تو هرگز نبودم
2 توئی پاک و منزّه در دل و جان درون جان تو هستی راز پنهان
3 توئی پاک ومنزّه در دل من توئی در هر دو عالم حاصل من
4 توئی پاک و منزّه در مبّرا ترا دانم درون خویش شیدا
1 که بسیاری طلب کردم نمودار که باشد تا بدانم سرّ اسرار
2 در این اندیشه بودم سالها من بسی معلوم کردم حالها من
3 طلبکردم درون دل بسی سال که تا یابم مگر از دیده احوال
4 درون دل بسی رفتم سرانجام نظر کردم حقیقت مندر این جام
1 الا ای دل چو جوهر باز دیدی چرا در آینه تو ناپدیدی
2 الا ای دل کجا آخر فتادی گریزان از برم مانند بادی
3 الا ای دل نمیدانم کجائی که این دم اوفتاده در فنائی
4 الا ای دل نمیدانم که چونی نهانی در درون و در برونی
1 جمال حُسنِ یوسف بس لطیف است ولی دل دیدنش را بس ضعیف است
2 چو اهل مصر مر او را بدیدند ز بیهوشی طمع از جان بریدند
3 چو پیدا شد جمال یوسف از دور جهان از پرتو او گشت پر نور
4 اگر داری توطاقت در جمالش بیابی در درون جان وصالش
1 دل و جان در رضاشان هر دو در باز پس آنگه تو حجاب از رخ برانداز
2 دل و جان باز اندر راه ایشان اگر هستی تو مر آگاه ایشان
3 دل و جان تو ایشانند دریاب اگر در خانهٔ عشقی تو دریاب
4 ز علم حیدری تو گر بدانی ترا بنماید اسرار معانی
1 شبی آن پیر زاری کرد بسیار که یارب این حجاب از پیش بردار
2 حجاب از پیش چشم پیر برخواست ندیدش جز فنا بشنو سخن راست
3 نبُد چیزی ز چندینی عجائب عجائب ماند آن پیر از غرائب
4 نبُد چرخ فلک اینجا پدیدار بجز دیدار یار و لیس فی الدّار
1 تو قدر خود نمیدانی که عرشی ز کرسی آمده در عین فرشی
2 تو قدر خود نمیدانی که لوحی ز عین ذات اندر عین روحی
3 تو قدر خود نمیدانی قلم وار که بنویسی در این لوح خود اسرار
4 تو قدر خود نمیدانی بهشتی که ذات جان در این دل چون سرشتی
1 زهی کرده ز یارِخویش عزلت کشیده هم بلا و رنج و محنت
2 توئی از یار خود دور اوفتاده در این نظّاره معذور اوفتاده
3 توئی گمگشته از یعقوب ناگاه فتاده در چَه درمانده در راه
4 توئی نور دو چشم وجان یعقوب سیاهی را کجا آئی تو محبوب
1 الا ای جان و دل را درد و دارو تو آن نوری که لَم تَمسَسهُ نارو
2 تو درمشکات تن مصباح نوری ز نزدیکی که هستی دور دوری
3 ز روزنهای مِشکات مشبک نشیمن کردهٔ خاک مبارکت
4 زجاجه بشکن و زَیتَت برون ریز بنور کوکب درّی درآویز
1 خدا را یافتم در شرع بیخویش نمود صورتم رفتست از پیش
2 خدا را یافتم در جان حقیقت که بسپردم طریقت در شریعت
3 خدا را یافتم چون ره سپردم ز نام وننگ خودبینی بمردم
4 خدا را یافتم در جوهر جان حقیقت باز دیدم روی جانان