1 تا چند ازین بی خبران ای ساقی دل کرده سبک، کیسه گران ای ساقی
2 تا کی ز خصومت خران ای ساقی بگذر ز جهانِ گذران ای ساقی
1 هرگز نه جهانِ کهنه نو خواهد شد نه کارِ کسی به کام او خواهد شد
2 ای ساقی گر تو میدهی ور ندهی میدان که سرِ جمله فرو خواهد شد
1 برخاست دلم، چوباده در خم بنشست وز طلعت گل هزاردستان شد مست
2 دستی بزنیم با تو امروز به نقد زان پیش که از کار فرو ماند دست
1 وقت است که در بر آشنائی بزنیم تا بر گل و سبزه تکیه جایی بزنیم
2 زان پیش که دست و پا فرو بندد مرگ آخر کم ازانکه دست و پائی بزنیم
1 ترسم که چو پیش ازین کم از کم نرسیم با هم نفسان نیز فراهم نرسیم
2 این دم که دریم پس غنیمت داریم باشد که به عمر خود بدین دم نرسیم
1 ای هم نفسان فعل اجل میدانید روزی دو سه داد خود ز خود بستانید
2 خیزید و نشینید که خود بعد از این خواهید به هم نشستن ونتوانید
1 خوش باش دلا که نیک وبد میبرسد با خلق جهان داد و ستد میبرسد
2 شادی و طرب چو نعمت و ناز جهان چون جمله به مرگ میرسد میبرسد
1 بر چهرهٔ گل شبنم نوروز خوشست در باغ و چمن روی دل افروز خوشست
2 از دی که گذشت هرچه گوئی خوش نیست خوش باش و ز دی مگو که امروز خوشست
1 چون پرتو شمع بر شراب است امشب در طبع دلم میل کباب است امشب
2 جانا! می ده چه جای خواب است امشب آباد بران چه آن خراب است امشب!
1 چون گل بشکفت ساعتی برخیزیم بر شادی می، ز دست غم بگریزیم
2 باشد که بهار دیگر ای هم نفسان گل میریزد ز بار و ما میریزیم