1 مهتاب افتاد در گلستان امشب گل روی نمود سوی بستان امشب
2 در ده می گلرنگ که مینتوان خفت از مشغلهٔ هزار دستان امشب
1 مائیم به میخانه شده جمع امشب داده به سماع مطربان سمع امشب
2 برخاسته ازدو کون و خوش بنشسته با شاهد و با شراب و با شمع امشب
1 جانا! می ده که با دلی غمناکم تا می زغم جهان بشوید پاکم
2 هین باده! که سبزه آمد از خاک پدید زان پیش که ناپدید گردد خاکم
1 زهرست غم این دل غمناک همه جانا! می ده که هست تریاک همه
2 می ده به لب کشت که بسیار نماند تا کشت کنند بر سر خاک همه
1 این نوحه که از چنگ کنون میآید تا کی گویی که بوی خون میآید
2 وین نالهٔ زارِ نای در وقت بهار گویی که ز گور من برون میآید
1 مائیم و میی و مطربی مشکین خال بی هجر میسَّر شده ایام وصال
2 با سیمبری نشسته در باد شمال زین آب حرام خون خود کرده حلال
1 برخیز که ماه میزند خیمه ز شب خورشید همی رود سراسیمه ز شب
2 شمع آر و شراب و نُقل و خندان بنشین کاندر شکند تمام یک نیمه ز شب
1 برخیز که کار ما چو زر خواهد شد اسبابِ شراب مختصر خواهد شد
2 بشتاب که بر پُشتی رویت خورشید خوش خوش به دهان شیر در خواهد شد
1 یک دم به طرب بادهٔ خوش لَوْن دهید فارغ ز فساد و ایمن از کَوْن دهید
2 تا غرقه شود در آب فرعونِ هوا فرعَوْنی مَی به دست فرعَوْن دهید
1 دل در غم همدمی بفرسود و نیافت میجست مراد و مینیاسود و نیافت
2 فرمان بر و باده خور که عمری است که دل در آرزوی چنین دمی بود و نیافت