1 ترسابچهای که توبه بشکست مرا دوش آمد و زلف داد در دست مرا
2 در رقصِ چهارْ کرد برگشت وبرفت زنّار چهارْ کرد بر بست مرا
1 نه در سرِ من سَرِسری بینی تو نه میل دلم به داوری بینی تو
2 اینجا که منم نقطهٔ دردی بفرست تا گمراهی و کافری بینی تو
1 تا در بُنهٔ خویش مقام است ترا سودا چه پزی که کار خام است ترا
2 تا صاف نگردد دلت از هر دوجهان دُردی خرابات حرام است ترا
1 تا چند ز زاهد ریائی آخر دُردی درکش که مردِ مائی آخر
2 ما را جگر از زهد ریائی خون شد ای رندِقلندری کجائی آخر
1 از بس که دلم بسوخت زین کاردرشت روزی صد ره به دست خود خود را کشت
2 جامی دو، می مغانه خواه از زردشت تا باز کنم قبای آدم از پشت
1 زین دَرد که جز غصهٔ جان میندهد جز دُردِ قلندری امان میندهد
2 آن آه به صدق کز قلندر خیزد در صومعه هیچ کس نشان میندهد
1 گر زهد کنی سوز وگدازت ببرد عُجْب آورد و شوق ونیازت ببرد
2 زنهار به گرد من مگرد ای زاهد کاین رندِ قلندر از نمازت ببرد
1 خواهی که ز خود به رایگان باز رهی فانی شوی و به یک زمان باز رهی
2 یک لحظه به بازارِ قلندر بگذر تا از بد و نیک دو جهان باز رهی
1 خون شد جگرم بیار جام ای ساقی کاین کار جهان دم است و دام ای ساقی
2 می ده که گذشت عمر و بگذاشته گیر روزی دو سه نیز والسلام ای ساقی
1 از تفِّ دلم می به صباح ای ساقی جوشیده چو گشت شد مباح ای ساقی
2 مستی و مُقامری بسی بهتر از آنک بر روی و ریا کنی صلاح ای ساقی