1 آن ماه که سجده بُرد انجم او را تا کرد دل از دیدهٔ خود گم او را
2 از بس که گریست دیده در فرقت او ازدیده بشد صورت مردم او را
1 بی لعلِ لبش شکرستان میچکنم بی ماهِ رخش زحمتِ جان میچکنم
2 گویند: «جهان بر رخِ او باید دید» گر پیش آید رخش جهان میچکنم
1 بگشاده رخ و بسته قبا میآید سرمست به بازار چرا میآید
2 میآید و در پوست چو گل میخندد آری چه توان کرد مرا میآید
1 آن روز که روی دلستان نتوان دید از بینایی نام ونشان نتوان دید
2 او مردم چشم ماست چون میبرود شک نیست که بعد ازین جهان نتوان دید
1 شرطِ رَهِ عشق چیست، درخون گشتن همچون شمعی به فرق بیرون گشتن
2 از مشعلهٔ روی تو دلگرم شدن وز سلسلهٔ زلفِ تو مجنون گشتن
1 ای باد به سوی زلفِ آن یار بتاز کوتاه مکن دست از آن زلف دراز
2 آهم به سرِ زلفِ درازش برسان بوی جگر سوخته در مشک انداز
1 دوش آمد و بنشست به صد زیبایی برخاست ز زلفش این دلِ سودایی
2 میپیمودم زلفش و عقلم میگفت سودای سیاه است چه میپیمایی
1 از بادهٔ عشق تو خماری دارم وز هرچه نه عشقِ تو کناری دارم
2 می در مکش از من سرِ زلفِ تو که من با هر شکنِ زلفِ تو کاری دارم
1 دل، خستهٔ چشم ناوک انداز مدار جان بستهٔ آن زلفِ فسونساز مدار
2 شوریدهٔ زنجیر سرِزلفِ توام زنجیر ز شوریدهٔ خود باز مدار
1 اول که به پیشِ خویشتن راهم داد صد وعدهٔ وصل گاه و بیگاهم داد
2 و آخر ز حیل پردهٔ کژ ساخت ز زلف یعنی که ترا پردهٔ کژ خواهم داد