دوش آمد و بنشست از عطار نیشابوری مختارنامه 37
1. دوش آمد و بنشست به صد زیبایی
برخاست ز زلفش این دلِ سودایی
...
1. دوش آمد و بنشست به صد زیبایی
برخاست ز زلفش این دلِ سودایی
...
1. از بادهٔ عشق تو خماری دارم
وز هرچه نه عشقِ تو کناری دارم
...
1. دل، خستهٔ چشم ناوک انداز مدار
جان بستهٔ آن زلفِ فسونساز مدار
...
1. اول که به پیشِ خویشتن راهم داد
صد وعدهٔ وصل گاه و بیگاهم داد
...
1. زلف تو برفت از نظرم چه توان کرد
برد این دل زیر و زبرم چه توان کرد
...
1. دل دادم و ترکِ کفر ودینش کردم
گمراهی و مفلسی یقینش کردم
...
1. زلف تو که بود آرزوئی همه را
جز دیدن او نبود روئی همه را
...
1. دل در خم آن زلف چو زنجیر بماند
سر بر خط تو دو پای در قیر بماند
...
1. جانا! ز همه جهان نشستم برتر
سربازان را چو دیده هستم در خور
...
1. تا در سر زلفت خم و چین افکندی
بر ماه نقاب عنبرین افکندی
...
1. زلف تو که چون مشک به هر سوی افتاد
بی مهر از آن است که هندوی افتاد
...
1. دل گفت: «رهِ زلف تو چون کوتاهی است»
چون دید که نیست هر زمانش آهی است
...