1 ای حسن تو درحدّ کمال افتاده شرح دهنت کار محال افتاده
2 خورشید، که در زیر نگین دارد ملک، از شرم رخ تو در زوال افتاده
1 خورشید که چرخ در نکوئیش آورد گوئی که برای یافه گوئیش آورد
2 چون پیشِ رخِ تو لافِ نیکوئی زد زان لافِ دروغْ زرد روئیش آورد
1 ای نرگسِ صفرا زده سودائی تو تر گشته و تازه پیشِ رعنائی تو
2 در هیچ نگارخانهٔ چین هرگز صورت نتوان کرد به زیبائی تو
1 لعلت که بلای دل و دین آید هم گه چون گل و گه چو انگبین آید هم
2 گر خوبی ماهِ آسمان بسیارست پیشِ رخِ تو فرا زمین آید هم
1 تا روی چو آفتاب جانان بفروخت ازحسن جهان بر مه تابان بفروخت
2 از رشک رخت کمال بسیار خرید تا بفروزد جمله به نقصان بفروخت
1 گل را به چمن گونهٔ رخسار تو نیست مه را به سخن لعل شکربار تو نیست
2 خورشید جهان فروز را یک ساعت در هیچ طریق تاب دیدار تو نیست
1 عشق رخ تو که کیمیای خطرست از یک جو او دو کون زیر و زبرست
2 چون سرپیچم از تو چو هر روز مرا همچون رخ تو، عشق رخت، تازهترست
1 گاهی ز سرِ زلفِ سیاهت ترسم گاهی ز کمین گاهِ کلاهت ترسم
2 گفتی: «به نهان بر تو آیم، یک شب» از روشنی روی چو ماهت ترسم
1 کوثر که لبِ ترا ندیم افتادهست سر بر خطِ سبزِ تومقیم افتادهست
2 آفاق ز روی تست روشن همه روز خورشید بهانهای عظیم افتادهست
1 ماهی که ز رخ یک سرِ مویم ننمود راهم زد و راهِ سرِ کویم ننمود
2 صد معنی بکر در صفات رویش، چون روی نماید، ز چه رویم ننمود