1 زان خط که به گردِ شکر آوردی تو خوندلم و قفای خود خوردی تو
2 گفتم که مکن به دلبری زلفت کژ دیدی که بتافتی و کژ کردی تو
1 بوئی که ز زلف مشکبوی تو رسد دل در طلبش بر سر کوی تو رسد
2 آن زلف سیاهِ تو بلایی سیه است ترسم که نیاید که به روی تو رسد
1 چون گشت دل من از سر زلف تو مست هرگز بندادم ز سر زلف تو دست
2 گفتی سر زلف من کرا خواهد بود دانی که سر زلف تو دارم پیوست
1 در عشق رخت چون رخ تو بیشم نیست قربان تو گردم که جز این کیشم نیست
2 بردی دل من به زلف و بندش کردی زانست که یک لحظه دل خویشم نیست
1 گر لعل لب تو آب حیوانم داد ور چشم خوش تو قوت جانم داد
2 زلف تو به دست سخت میخواهم داشت من این شیوه ز دست نتوانم داد
1 هرکاو رخ تو بدید حیران ماند وز لعل لب تو لب به دندان ماند
2 وانکس که سرِ زلفِ پریشانِ تو دید کافر باشد اگر مسلمان ماند
1 ای خاصیتِ لعل تو جان پروردن تا کی ز سر زلف تو غارت کردن
2 چون من دو هزار عاشق بی سر و بن هر دم سر زلفت فکند در گردن
1 دل در سر زلف چون توحسن افروزی چون شمع دمی نمیزید بی سوزی
2 برکش سر زلفت که بلایی است سیاه ترسم که به گرد تو درآید روزی
1 مشکین رسنت چو پردهٔ ماه شود بس پرده نشین که زود گمراه شود
2 ور چاهِ زنخدانت ببیند بیژن دانم که بدان رسن فراچاه شود
1 چون چشمِ تو تیرِ غمزه محکم انداخت هر لحظه هزار صید بر هم انداخت
2 چون زلف تو سر بستگی آغاز نهاد سرگشتگیی در همه عالم انداخت