گفتی که اگر میطلبی از عطار نیشابوری مختارنامه 61
1. گفتی که اگر میطلبی تدبیری
هرچت باید بخواه بیتأخیری
...
1. گفتی که اگر میطلبی تدبیری
هرچت باید بخواه بیتأخیری
...
1. دل روی بدان زلفِ سرافراز آورد
با هر شکن زلف تو صد راز آورد
...
1. گه لعلِ تو از قند دلم خواهد تافت
گه زلفِ تو از بند دلم خواهد تافت
...
1. تا زلف ترا به خونِ دل، رای افتاد
دل در سرِ زلفِ تو به صد جای افتاد
...
1. در زلفِ تو صد حلقهٔ دیگرگون است
هر حلقهٔ او تشنهٔ صدصد خون است
...
1. ای بیخبر از رنج و گرفتاری من
شادم که تو خوشدلی به غمخواری من
...
1. گر کشته شوم کشته به نامِ تو شوم
ور بندهٔ کس شوم غلام تو شوم
...
1. چون نیست ز عقل ذرّهای توفیرم
تا می چه کنم عقل، کمش میگیرم
...
1. تا زلفِ زره ورت به هم تافته شد
گوئی که هزار نافه بشکافته شد
...
1. تا در سرِ زلفت خم و تاب افکندی
این سوخته را دل به عذاب افکندی
...
1. چون مشکِ خط تو سایهور میافتد
خورشید به زیرِ سایه درمیافتد
...
1. زلف تودگر ز دست نگذارم من
تا بو که دل از شست برون آرم من
...