1 چون وصل، غمم بر غمِ هجران بفزود بس درد که بر امید درمان بفزود
2 ازمعنی بینهایتم جان میکاست چون جمله یکی گشت مرا جان بفزود
1 تا چند ز اندیشه به جان خواهم گشت تا کی ز هوس گرد جهان خواهم گشت
2 از بس که درین جهان بدان نزدیکم گویی که ازین جهان در آن خواهم گشت
1 هرگاه که در پردهٔ راز آیم من در گرد دو کون پرده ساز آیم من
2 گویند کزان جهان کسی نامد باز هر روز به چند بار باز آیم من
1 چندان که ز عالم پس و پیشش دیدم آن خویش ندیدمش که خویشش دیدم
2 در عمر دراز آن چه بدیدم یک بار گویی که هزار بار بیشش دیدم
1 خواهی که ببینی تو به پیدایی راز خود را ز ورای عقل سودایی ساز
2 گویی تو که هرچه اندرو مینگرم چشمی است به صد هزار زیبایی باز
1 اینجا شکرم مگس فرو میگیرد صد واقعه پیش و پس فرو میگیرد
2 بنگر که به صحرا طلبد آنک او را در هر دو جهان نفس فرو میگیرد
1 هر روز حجاب بیقراران بیش است زان، درد من از قطرهٔ باران بیش است
2 زینجا که منم تا که بدانجا که منم دو کون چه باشد که هزاران بیش است
1 دایم ز طلب کردن خود در عجبم زیرا که زیادتست هر دم طلبم
2 کاریز همی کَنَم به دل در همه روز شب آب همی برم زهی روز و شبم!
1 زان روز که دل پردهٔ این راز شناخت از پردهٔ دل هزار آواز شناخت
2 در هر نوعی به فکر سی سال دوید تا آنگاهی که خویش را باز شناخت
1 در عشق مرا عقل شد و رای نماند جان نیز ز دست رفت و بر پای نماند
2 دی، مِه ز دو کون بود جولانگه فکر امروز،ببین که فکر را جای نماند