1 نقدی که مراست قیمتش هست بسی آنجا نرسد هیچ گدایی نفسی
2 گر هر دو جهان خصم من آیند به حکم هرگز نرسد به نقد من دست کسی
1 هر روز حجاب بیقراران بیش است زان، درد من از قطرهٔ باران بیش است
2 زینجا که منم تا که بدانجا که منم دو کون چه باشد که هزاران بیش است
1 ای آن که درین حبس جهان ماندهای در نیک و بد و سود و زیان ماندهای
2 من آنچه منم به سر آن مشغولم تو آنچه نهای تو آن، در آن ماندهای
1 در محو دلم ز خویشتن مانَد باز در توحیدم حجاب افتد آغاز
2 کاری که مرا فتاد با آن دمساز کوتاه کنم قصه که کاریست دراز
1 از فوق، ورای آسمان بودم من وز تحت، زمین بیکران بودم من
2 عمریم جهان باز همی خواند به خویش چون در نگریستم جهان بودم من
1 در عشق نه پیدا و نه پنهانم من محوی عجبم نه جسم نه جانم من
2 فی الجمله نه کافر نه مسلمانم من در هر چه نگاه میکنم، آنم من
1 زان روز که آفتاب حضرت دیدیم ذرات دو کون را به قربت دیدیم
2 وان سیمرغی که عرش در سایهٔ اوست ما در پس کوه قاف قدرت دیدیم
1 زان گشت دلم خراب از هر ذرّه تا برخیزد نقاب از هر ذرّه
2 چون پرده براوفتاد دل در نگریست میتافت صد آفتاب از هر ذرّه
1 هرگاه که در پردهٔ راز آیم من در گرد دو کون پرده ساز آیم من
2 گویند کزان جهان کسی نامد باز هر روز به چند بار باز آیم من
1 چون دوست به دست روح، پیغامم داد بالای دو کون برد و آرامم داد
2 کاری که درون پرده انجامم داد از لطف برون پرده هم کامم داد